شعر های عاشقانه جدید
شعر های عاشقانه جدید

شعر های عاشقانه جدید (مهرماه)

شعر های عاشقانه جدید مهرماه؛

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمیشود
بی تو برای شاعری واژه خبر نمیشود
بغض دوباره دیدنت هست و به در نمیشود
فکر رسیدن به تو فکر رسیدن به من
از تو به خود رسیده‌ام اینکه سفر نمیشود !
دلم اگر به دست تو به نیزه‌ای نشان شود…
برای زخم نیزه‌ات سینه سپر نمیشود
صبوری و تحملت همیشه پشت شیشه ها
پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمیشود
صبور خوب خانگی ، شریک ضجه های من
خنده خسته بودنم زنگ خطر نمیشود
حادثه یکی شدن حادثه‌ای ساده نبود
مرد تو جز تو از کسی زیر و زبر نمیشود
به فکر سر سپردنم به اعتماد شانه‌ات
گریه بخشایش من که بی ثمر نمیشود
همیشگی ترین من ، لاله نازنین من
بیا که جز به رنگ تو دگر سحر نمیشود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمیشود

:::::::::::::::

عشق یک واژه پر پیچ و خم است
سر آن یک عین است
عین یعنی همان چشم که سر آغاز جنون میگردد …
پس از آن شین داریم
شین را دقت کن ! که چه اندازه فراز است و فرود …
و به ما میگوید که نه در اوج ببالی به خودت
و نه دلسرد شوی وقت شکست
آخر عشق ببین قاف چه حالی دارد …
نقطه هایش به قدر من و توست
آخر عشق فقط آغوش است
خم بازوی تو بر گردن من
انحناییست پر از آرامش
آخر عشق پرستش گاهیست
که در آنجا خداوند دوتاست
بندگان نیز همان تعدادند
من و تو خدای هم خواهیم شد
آخرعشق اگر قصد کنیم …

::::::::::::::::

لبخند می زنیم به هر آنچه نیستُ
کف می زنیم محض هر آنکه گریستُ
خط می کشیم روی دل و طعنه می زنیم :
این منحنی بسته ی بی شکل چیستُ ؟
منطق می آوریم که سنگی تکیده اند
خورشید و ماه و اصلا مهتاب کیستُ ؟
در خط خطی این همه انکار و مشق عقل
از زندگی توقع احسنت و بیستُ …
داریم و باز صفر برامان نوشته است
دست معلمی که خودِ عاشقی ستُ
خط میخوریم از ورق چشم او و بعد
پیوند می خوریم به هر آنچه نیستُ …

::::::::::::::::

نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد
گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد
شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون
همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد
خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن
که هرجا رهسپارم غم برویم راه میگیرد
نمیدانم چگونه این همه غم در دلم جا شد
اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد
شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم
گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد
مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم
که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد
(رها) را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی
مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد

::::::::::::::

روزگار عشق ورزی ها گذشت
مرغ بخت ما از این صحرا گذشت
آن صفای خنده ها از لب گریخت
آن بهار عشق بی پروا گذشت
سینه هستو گرمی آغوش نیست
بوسه هستو گرمی لبها گذشت
عمر بود و عشق بود و یاد بود
فرصتی دلخواه بود اما گذشت
آدمی در رنج غربت رنگ باخت
بس که تنها آمد و تنها گذشت
خاطر ما روی آرامش ندید
عمر ما چون موج بر دریا گذشت
در سخن بودم شبی با آینه
گفتم آن شادی چه شد ؟ گفتا گذشت …
گفتم آن لبخند مستی بخش کو ؟
گفت : خوابی بود و چون رویا گذشت …

::::::::::::::::

بازم دریا فریبم داد ، منو ساحل هوایی کرد
تمام خاطراتت رو برای من تدایی کرد
بازم پیغام بی پاسخ که دلتنگم که فرصت هست
نشد که بی تفاوت شم ، هنوزم این دلم سادست
تو دریا سنگ میندازم به یاد تو که از سنگی
چی از دنیات کم میشد اگه میگفتی دل تنگی ؟
تمام زندگیم با این یه جمله زیرو رو میشد
تو تنها دل خوشیم بودی چرا رفتی بگو چی شد ؟

::::::::::::::::::

عشق اگر این است ، مرتد می شوم
خوب اگر این است ، من بد می شوم
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم نزن
من نمی گویم که خاموشم نکن
من نمی گویم فراموشم نکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ ، نشنیدن بس است
روزگارت شیرین باد و شاد باش
دست کم یه شب تو هم فرهاد باش

:::::::::::::::

برای شادی تو باز ، دلم سکوت میکند
برای رفع این نیاز ، دلم سکوت میکند
به عشق تو گرفته ام ، وضو ز اشک و خون دل
برای خواندن نماز ، دلم سکوت میکند
چه چاره ای به جز سکوت ؟ مقابل هجوم عشق
تا نشود قصه دراز ، دلم سکوت میکند
کشانده ای مرا پی ات ، به کوههای انتظار
به سختی شیب و فراز ، دلم سکوت میکند
درون باغ سینه ام ، به جای خود چو بنگرد
نشسته ای تو گل به ناز ، دلم سکوت میکند
دچار شد دلم به تو ، و چشم فتنه ساز تو
به یاد چشم فتنه ساز ، دلم سکوت میکند
تا به رسانی به نوا ، ساز حزین روح را
برای کوکهای ساز ، دلم سکوت میکند
دعا نموده ای مرا که جز تو را دل ندهم
به حرمت راز و نیاز ، دلم سکوت میکند

:::::::::::::

عشق من رو سوی فردا کرد و رفت
نامه های کهنه را تا کرد و رفت
خسته شد از من دلش طاقت نداشت
اشک چشمم مثل دریا کرد و رفت
عاقبت پی برد به پستی دلم
قصد فتح قله ها را کرد و رفت
از من و شادی من بیزار بود
گریه هایم را تماشا کرد و رفت
با حضورش غصه ها زخمی شدند
زخم غم ها را مداوا کرد و رفت
قلب من در دست او هم می تپید
قلب را خاک کف پا کرد و رفت
دل به زیر پای او فریاد زد
سر به سوی آسمان ها کرد و رفت
گفتمش چشم انتظارم تا ابد
انتظارم را چه زیبا کرد و رفت

::::::::::

بهار میرسد اما ز گل نشانش نیست
نسیم رقص گل آویز گل فشانش نیست
دلم به گریه خونین ابر میسوزد
که باغ خنده به گلبرگ ارغوانش نیست
چنین بهشت کلاغان و بلبلان خاموش
بهار نیست به باغی که باغبانش نیست
چه دل گرفته هوایی ، چه پا فشرده شبی !
که یک ستاره لرزان در آسمانش نیست
کبوتری که در این آسمان گشاید بال
دگر امید رسیدن به آشیانش نیست
ستاره نیز به تنهاییش گمان نبرد
کسی که همنفسش هست و همزبانش نیست
جهان به جان من آنگونه سرد مهری کرد
که در بهار و خزان کار با جهانش نیست
ز یک ترانه به خود رنگ جاودان نزند
دلی که چون دل من رنج جاودانش نیست

( پاتوق )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …