حضرت عباس (ع)

شعر و روضه برای عاشورا

شعر و  روضه برای عاشورا؛

شعرها و روضه های زیبا، روضه حضرت عباس…

عطر خوش بوی گل آن ور دیواری تو
بیشتر دست مرا کاش نگه داری تو

با تو قرآن لب طاقچه را می شنوم
«من صدای نفس باغچه را می شنوم»

در خودش قدرت صد معجزه را جا داده
این دو تا دست که بر روی زمین افتاده

کیست این کوه که یک مشک به دندان دارد
چیست این عشق که هفتاد و دو مهمان دارد

کم نمی آورد این یکه سوار بی دست
کوه اگر روی زمین هم که بیفتد کوه است

«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»
در دل واقعه تصویر نماز گل سرخ…

کار ما نیست تو را در دو سه خط بنویسیم
بی تو تنها بنشینیم و فقط بنویسیم

آب را بعد تو صد مرتبه ما گِل کردیم
در هیاهوی زمین دست تو را ول کردیم

دست از شانه جدا را که همین نزدیکی ست
یادمان رفت خدا را که همین نزدیکی ست

یادمان رفت دل سوخته ی اکبر را
حنجر پاره و خونین علی اصغر را

یادمان رفت لب تشنه ی سقا را هم
بر سر نیزه سخن گفتن سرها را هم

…یادمان رفت گل آن ور دیواری تو
یادمان رفت ابوالفضل علمداری تو

رضا نیکو کار

مجله

آقای بهشت

یک وقت ز خانه ات جوابم نکنی
با لفظ برو، خانه خرابم نکنی

می ترسم از آن لحظه که روز عرثات
در زمره ی نوکران حسابم نکنی

پیش نظر سینه زنانت محشر
بیچاره ی رو سیه خطابم نکنی!؟

نزدیکی درب دوزخ آقای بهشت
با بستن پلک خود عذابم نکنی

سوگند به جان مادرت، ای آقا
شرمنده ی روی بوترابم نکنی

فردای قیامت سر حوض کوثر
با هُرم نگاه خویش ،آبم نکنی

ای ساقی تشنه لب دلت می آید
مهمان پیاله ای شرابم نکنی؟

وحید قاسمی

مجله

عطش ازخشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هرم ترکهای لبت آب شده

بعد از آن که تو لب تشنه ، عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جاباب شده

بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب
برکه ازشوق رخت خانه ی مهتاب شده

این فرات است که از دردغمت ـ ای دریا ـ
بس که پیچیده به خودیکسره،گرداب شده

تب و تاب حرم ازتشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم ازداغ تو بی تاب شده

تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده

صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن
عکس تیریست که دردیده ی توقاب شده

محسن عرب خالقی

مجله

میان داری کن…

نقاش اسب را که زمینگیر می کشد
یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد

بی آب، مشک را و علم را بدون دست
یا چشم را حوالی یک تیر می کشد

از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر
کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد

موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟
احساس می کنم کمرم تیر می کشد…

باید که خون گریست زمین ناله می کند
یک دشت را برای تو پُر لاله می کند

پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند
آبی آسمان مرا تیره می کند

با مشک روی دوش به ما فکر می کنی
با دست و سر به دین خدا فکر می کنی

یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن
تنها، علی میان حنین است و بعد از آن

این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن
صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن

باید که خون گریست زمین ناله می کند
یک دشت را برای تو پُر لاله می کند

رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد
رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد

دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید
رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد

مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو
مردی که گوشواره ی ما را ربود شد

در قلب خسته خون تو جریان گرفته است
آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است

باید که خون گریست زمین ناله می کند
یک دشت را برای تو پُر لاله کی کند

امیر تیموری

مجله

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد
هوای دخترکی را ولی عمو دارد

دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند
که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد

عمود خیمه ی من بعد رفتنم بکشید
وداع آخر سقا چقدر بو دارد

به شط رسید من از دور دست می بینم
نشسته است و با آب گفتگو دارد

که آب ساقی عطشان خیمه ها هستم
به غیر آب مگر ساقی آرزو دارد

همینکه مشک پر از آب شد خدا را شکر
از این به بعد خدا هم هوای او دارد

خلاصه اینکه به سمت حرم به راه افتاد
اگر چه نیم نگاهی به چار سو دارد

من از عبارت نخل و درخت می ترسم
ز پشت آن کسی انگار قصد او دارد

و دختری که به یک خیمه تکیه دارد هم
تمام حادثه را تلخ مو به مو دارد

زمین برای دو دستش به سجده افتاده
فرات نیز ز دستان او وضو دارد

لب سه شعبه به لبهای مشک آب رسید
هنوز جرعه ای از آب در سبو دارد

دهان که دست شود کار سخت خواهد شد
چرا که حرمله را نیز پیش رو دارد

رسید آخر و آبی به خیمه ها نرسید
به جای آب سر نیزه در گلو دارد

نادر حسینی

مجله

مادرت آمده بالای سرم گریه کند
به پذیرایی چشمان ترم گریه کند

مادرم ام بنین کرببلا نیست ولی
شکر حق مادر تو هست برم گریه کند

بین بابایم و من وجه شباهت دیده
که غریبانه بر این فرق سرم گریه کند

خواهرم را تو بگو تا که دو چشمش گیرد
گر ببندد سر نیزه سر من… گریه کند

مجله

پهنه ی دشت اگر دل نگران است هنوز
بر تن خاک ، علم بار گران است هنوز

مردی از قافله ی نور ز اسب افتاده است
نبض امید به دست ضربان است هنوز

آسمان تیره شد و از غم مرگ تو گریست
شط پر از قافله ی اشک روان است هنوز

آفتاب از اثر تشنگی ات میسوزد
بر دل مشک از این داغ نشان است هنوز

قامت سبز تر از هر چه بها رت پژ مرد
یادگار تو از آن روز، خزان است هنوز

شب ز راه آمده اما همه جا روشنی است
چشم خورشید پی آه جوان است هنوز

اشرف السادات مشتاقی

مجله

سوگند به عاشورا عباس نمی میرد
غیرت شد از او احیا عباس نمی میرد

تا دور جهان باقیست ما تشنه و او ساقیست
دارد لقب سقا عباس نمی میرد

دل راز عطش دارد بس ناز عطش دارد
لب تشنه و دل دریا عباس نمی میرد

سوگند به حالاتش ایثار و موالاتش
در ظاهر و در معنا عباس نمی میرد

بیگانه ی خودکامه بنوشت امان نامه
عباس نرفت زیرا عباس نمی میرد

می ریخت ز سر خونش بر چهره گلگونش
می گفت ولی زهرا عباس نمی میرد

زیبا سند صبرش ، شد کوچکی قبرش
خوان نغمه واویلبا عباس نمی میرد

هر جا علمی دیدی صاحب کرمی دیدی
فریاد بزن آنجا عباس نمی میرد

مجله

راه بهشت

عاشق اگر شدم، اثر چشم های توست
اصلاً تمام زیر سرِ چشم های توست

دلهایِ سنگ را به نگاهی طلا کنی
این کیمیاگری هنر چشم های توست

بعد از ابوتراب، تمام حجاز و شام
مبهوت جرأتِ جگر چشم های توست

کال و رسیده! گندم ری را خریده ای
این خصلتِ بخر- ببر چشم های توست

آیا بهشت می بری ام یا نمی بری!؟
محشر خدا پیِ نظر چشم های توست

با کاروان گریه سرانجام می رسم
راه بهشت از گذر چشم های توست

تا «إن یکاد» صبح و شبِ زینب تو هست
بال فرشته ها سپر چشم های توست

خرده گرفته اند که اغراق می کنم
تیر سه شعبه دربه در چشم های توست

اینجا مدینه نیست، به فکر نقاب باش
مُشتی حسود دور و بر چشم های توست

بالای نیزه گریه ی شرمندگی فقط
از روضه های معتبر چشم های توست

لعنت به حرمله؛ که به دنبال نیزه ها
سایه به سایه همسفر چشم های توست

وحید قاسمی

مجله

یاری

ای درود خدا به ساحت تان
به قد و قامت قیامت تان

ماه هم پیش تان کم آورده
کوه می لرزد از صلابت تان

همه را کشته راه رفتن تان
همه را کشته این نجابت تان

مثل یک روز روشن است آقا
مهربانی شده است عادت تان

ای سرآغاز تان کرامت محض
با خودم فکر می کنم نهایت تان….

راستی یک سئوال ، با خورشید
از کی آغاز شد رفاقت تان ؟

تو و خورشید عین هم هستید
در بلندای قد و قامت تان

حیف شد چشم تان زدند آقا
شک نداریم در شهامت تان

من از اینجا به بعد معذورم
کاش می شد گذاشت راحت تان

در لهوف آمده تفاوت داشت ….
…با همه نحوه ی شهادت تان

تو زیارت گهی و آمده اند
اینهمه تیر به زیارت تان

گرد و خاکی بلند شد آنروز
بر سر پرچم و علامت تان

کاش یک مشت آب می خوردی
آب شد آب از خجالت تان

آه …آقا …بلند شو آقا
مادری آمده عیادت تان

مهدی صفی یاری

مجله

داری به یک فرات بدل میکنی مرا
مضمون صد شریعه غزل میکنی مرا

من عمق بی کسی تو را درک میکنم
وقتی شبیه مشک بغل میکنی مرا

پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست
در ظرف چند ثانیه حل میکنی مرا

اینقدر در مدار خودت دور من مگرد
داری در این مدار ، زحل میکنی مرا

صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه
مهمان دو پیاله عسل میکنی مرا؟

رضا جعفری

مجله

خشکیده بود آن لب دریایی شما
بی تاب بود سینه شیدایی شما

چشمان آسمان به بلندای آسمان
مبهوت مانده بر قد رعنایی شما

گل از گل رقیه ی ارباب میشکفت
با دیدن تبسم رویایی شما

بیخود نگفته اند که ماه قبیله ای
همتا نداشت جذبه زیبایی شما

از این که آب هست و لب تشنه مانده اید
در حیرت است منصب سقایی شما

برگرد و سمت خیمه زن ها قدم بزن
طفلی نگاش مانده با لالایی شما

حتی اگر به سمت تلاطم نمیزدی
چیزی که کم نمیشد از آقایی شما

مسعود اصلانی

مجله

از شط خبر رسیده که سقا نیامده
ماه منیر خیمه ز صحرا نیامده

هرگز کسی که تیغ کشد بر تو ای عمو
تا این زمان هنوز به دنیا نیامده

تیر سه شعبه ای و عمودی و نیزه ای
با خود ببر که حرمله تنها نیامده

من بی حسین فاطمه آبی نمی خورم
این کارها به بچه ی زهرا نیامده

ای آب اگر رقیه سراغ مرا گرفت
حتماً به او بگو که به اینجا نیامده

حتما به او بگو که به این نام واین نشان
شخصی برای آب به دریا نیامده

اصلاً بیا و پیشقدم شو خودت برو
برو به سمت خیمه ی او تا نیامده

ای علقمه بگو که چه دیدی که سالهاست
حال شما هنوز سر جا نیامده

بدرود بچه های عطش، بچه های عشق
یک مشک از آب علقمه به ما نیامده

نادر حسینی
مجله

گر جگر خشک شود خشکی لبها ؛ حتمی است
رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی است

آب اگر یافت نشد مرگ رباب بی شیر
بر سر درس جگر سوز الف با حتمی است

قطره ای آب اگر نذر سر او بکُنند
بر علی اصغر مان معجز عیسا حتمی است

بدن غیرت اگر که عرق سرد کُند
خیس تب هم بشود ؛ ذُق ذق رگها حتمی است

دختر شاه بخواهد؛ احدی مانع نیست
طلب آب کُند ؛‌ حل معمّا حتمی است

العطش بازاگر بر جگری لطمه زند
مشک اگر پُر نشود؛ مُردن سقا حتمی است

آب اگر موج زند بازهم ایمان داریم
اینکه او لب نزده بر لب دریا حتمی است

بی کلاه خود اگر بر سر او گُرز زنند
از روی اسب؛ زمین خوردن آقا حتمی است

ناله ابنی العباس زنی ثابت کرد
اینکه او شد؛ پسر حضرت زهرا حتمی است

تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد
تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی است

دست دادی و به تو بال بهشتی دادند
لفظ طیّار تو در جنّت الاعلی حتمی است

گر روی خاک بلا پا بکشی آقا جان
برحسین ابن علی خنده اعدا حتمی است

اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم
تکّه تکّه شدن این قد رعنا حتمی است

عدّه ای نیزه سر دست بلند کردند
روی نی ؛‌ با کمک پارچه بندت کردند

(پاتوق)

همچنین ببینید

صاحب الزمان

صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا

دلنوشته ی ظهور؛ ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و …