گلچین اشعار هنری لانگ فلو؛
در آوردگاه پهناور دنيا
در اردوي زندگي
چون گوسفنداني مباش كه بي اراده رانده مي شوند
قهرماني باش در تكاپو
*
*
هان ! در این جهان هراس به دل راه مده
بزودی خواهی دریافت ، چه بزرگ مرتبه است ،رنج کشیدن و قویدل بودن .
چون مادر مشتاقی که در انتهای روز،
دست کودک خود را میگیرد و او را به بستر می برد
و کودک ،نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی به همراه او می رود
و باز یچه های شکسته خود را بر زمین به جای می نهد
در حالی که از میان در گشوده هنوز بر آن ها چشم دوخته
نه یکسره مطمئن و نه یکسره آسوده خاطر
از گفته مادر که به او وعده بازیچه های دیگر می دهد
که هر چند ممکن است با شکوهتر باشند
اما شاید او را خوشتر نیایند
بدینگونه است رفتار طبیعت با ما
بازیچه های ما را یک یک از ما می رباید و دست ما را می گیرد
و با چنان نرمی ما را به آرامگاه خود می برد
که بدشواری می توان دانست که مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم
که ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برترند
*
*
زماني كه روحيه ي شما سست مي شود و نااميد مي گرديد
به ياد آوريد: پايين تر جزر است كه مد را ايجاد مي كند
*
*
مرا دیگر یارای ایستادگی نیست ، ولی تسلیم نخواهم شد
این رزمی نیست که در آن کم دلان تیغ بر کشند
در این جا مغلوب ، فاتح میدان است .
*
*
از بهار عشق و جواني بهره بگير
باقي را هر چه هست به فرشته ي نيكوكاري واگذار؛
چرا كه زمان به زودي اين حقيقت را به تو خواهد آموخت كه
در لانه ي سال پيش
مرغان بجاي نمانده اند
*
*
دلهاي خانه نشين خوشبخت ترند
زيرا دلهاي آواره نمي دانند به كجا مي روند
گرانبارند از تشويش و گرانبارند از انديشه
*
*
اگر ذهن
كه بر بدن فرماندهي ميكند
به گونه اي خود را فراموش كند كه انگار بر بردهي خود لگد ميزند
برده كه هرگز آن اندازه سخاوتمند نيست كه بتواند آسيب و خستگي را ببخشد
شورش ميكند و ستمگر را در هم ميكوبد
*
*
آرام باش اي دل غمگين!
از شِكوه بس كن؛
پشت ابرها هنوز خورشيد مي درخشد؛
سرنوشت تو همان است كه ديگران دارند.
در هر زندگي بايد بارانهايي فرو ريزد و برخي روزها تيره و حزن انگيز باشند
*
*
اي دلهاي كوچك كه سخت تب آلود و ناشكيبا مي تپيد و مي زنيد
با آرزوهايي سخت نيرومند و بي انتها
قلب من كه زماني بس دراز از هيجانها درخشيده و افروخته مانده
اكنون به خاكستر بدل شده
و آتشهاي خود را مي پوشاند و پنهان مي كند
*
*
به آينده
هرچند شيرين و دلپسند
اعتماد مكن؛
بگذار گذشتهي از دست رفته
به خاك سپرده شود؛ عمل كن
عمل در زمان زندهي حال
*
*
به آينده دل مبند
هر چند نويدبخش!
بگذار تا گذشته ي معدوم نعش خود را به خاك سپارد!
كار كن، كار در زمان حال كه نقد است؛
با دل اميدوار و توكل به كردگار
*
*
در خانه بمان قلب من و استراحت کن
قلبهای حافظ خانواده
خوشبختترینند
*
*
چه شكوهي دارد اين جهان
در چشم كسي كه با دلي آرزومند
زير آسمان پر جبروت و درخشان به پيش مي رود
*
*
كسي كه براي خود احترام قايل است
از گزند ديگران در امان است.
او كتي را بر تن دارد كه كسي را ياراي پاره كردن آن نيست
*
*
دلهاي ما گرچه مردانه و دليراند
با اينهمه
چون طبل هاي گلو گرفته اي آهنگهاي عزا را در راه گورستان مي نوازند
*
*
ای گور! آنها را برگیر، و بگذار
تا در سینهی تنگ تو آرام گیرند
جامههای عاریتی هستند که روح به دور افکنده
و تنها برای ما گرامیاند!
*
*
ای ابدیّت بزرگ آنها را برگیر!
زندگی کوتاه ما تندبادی بیش نیست
که شاخههای درخت تو را خم میکند
و شکوفههای آن را بر خاک میپراکند!
*
*
به دشواري مي توان دانست كه مايل به رفتن هستيم يا نه
زيرا چنان خواب آلوده ايم كه نمي فهميم ناشناخته ها
از شناخته ها تا چه پايه برتر هستند.
*
*
ای مرگ! برگیر و با خود ببر
آنچه را که میتوانی از آنِ خود بشماری!
آنچه از آن تست همان تصویری است که بر این خاک نقش شده.
همین و بس!
*
*
زندگینامه هنری وادزورث لانگفلو
هنری وادزورث لانگفلو متولد 25 آوريل 1807 ،شاعر آمریکایی بود.هنري وادزورث لانگ فلو، در هشتم ماه مه 1882 در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری درگذشت.
نخستين سرودهاش را در سن چهارده سالگي منتشر كرد. لانگفلو با پايان دوران متوسطه، به اروپا رفت.او به مدت پنج سال و نیم به تدریس زبانهای مدرن در “بودوان” و نيز هفده سال تدریس همین رشته در دانشگاه “هاروارد” پرداخت و همزمان، برخي سرودههايش را منتشر كرد و بیشتر سروده هایش پس از این دوران بود.
او دو بار ازدواج كرد، و به هر دو همسرش نیز عشق میورزید، و هر دو بار، تنها مرگ بود كه موجب جداییشان شد.
سرودههاي لانگ فلو، افزون بر تفكر، تغزُّل و نكتههاي ارشادي، آميخته با مفاهيم احساسي، فلسفي، خيالانگيز و گرايشهاي اخلاقي بود.
هنري وادزورث لانگ فلو، سرانجام در هشتم ماه مه 1882 و در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری “پریتونیت” درگذشت و تنها در پنج روز پایان زندگي بود كه بیماری او را از پا انداخت.
(جملات حکیمانه)