مهرداد اوستا
مهرداد اوستا

اشعــار زیـبـــای مهرداد اوستا

اشعار مهرداد اوستا؛

وفا نكردی و كردم، خطا نديدی و ديدم
شكستی و نشكستم، بُريدی و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كی ام، شكوفه اشكی كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟

*

*

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو

*

*

بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست
گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى ست
در عرصه اندیشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است

*

*

چون برآرم ز دل سوخته آوا من
زار نالم که دریغا ، که دریغا من
خود ندانم که مرا وایه بود یا نی
کس نپرسید که دارم چه تمنا من
گاه ز آوارگی و درد همی گردم
گردبادی یله در دامن صحرا من
گه فرو می برم از اندُه و نومیدی
سر به زیر پر اندیشه چو عنقا من
یا به کردار یکی نالهّ سرگردان
می سپارم ره این گمشده بیدا من
باز واپس نگرم خسته و فرسوده
سایه ای بینم ، همراه شده با من
تا ز جان من فرسوده چه می خواهد
این به خون برده ، بدین خیرگی ام دامن!؟
زی کجا پویی و آهنگِ که را داری
ها من -ای سایهّ سرگشتهّ من- ها من!؟
کیستم ؟ خسته نگاهی همه نومیدی
باز نایافته اسرار جهان را من
بر لبی پرسشی آسیمه سرم، و آن گاه
بازنشنیده بجز پاسخ بی جا من
باز با شهپر اندیشه برافرازم
بال بر کنگرهّ گنبد مینا من
باز با کشّی و تابندگی آویزم
همچو ناهید به دامان ثریا من
مه برآورده سپهرانه یکی خرگه
شب فرو هِشته پَرندینه یکی دامن
همه آسوده ز طوفان بلا ، و آن گاه
چنگ در دامن طوفان زده تنها من
هر نفس همچو یکی نای برون آرم
از دل خستهّ سودا زده آوا من

*

*

زندگینامه مهرداد اوستا

محمدرضا رحمانی(مهرداد اوستا) در ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ هجری خورشیدی در  بروجرد بدنیا آمد.مهرداد اوستا در روز سه شنبه، ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۷۰، در حالی که مشغول تصحیح شعری در شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود دچار عارضه قلبی شد و درگذشت.

در سال ۱۳۲۰ و هنگامی که مهرداد نوجوانی دوازه ساله بود به همراه خانواده اش به تهران آمد و دوره دبیرستان خود را در یکی از دبیرستانهای شبانه این شهر به پایان رساند
وی تحصیلات دانشگاهی خود را از سال ۱۳۲۷ با ورود به دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران آغار کرد و ابتدا لیسانس معقول و منقول گرفت و سپس با ادامه دادن تحصیل، با مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. از استادان وی می توان به بدیع الزمان فروزانفر اشاره کرد
مهرداد اوستا هم ‌زمان با تحصیل در دانشگاه، به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد و به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت
او در سالهای ۱۳۳۳ و ۱۳۴۵ دو بار ازدواج کرد که حاصل آن یک پسر و سه دختر بود.

هم ‌زمان با ورود وی به دانشگاه شروع شد. در سال ۱۳۲۷ وی به عنوان مسئول ساماندهی کتابخانه ها و مقالات و کتابهای ادبی در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) مشغول به کار شد. در ادامه به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت

از سال ۱۳۳۳ و هنگامی که تنها ۲۵ سال سن داشت به عنوان جوانترین استاد به تدریس در دانشگاه (تهران) در رشته‌های گوناگون علوم انسانی پرداخت. رشته های تدریس شده توسط وی شامل فلسفه، زبان فارسی، ادبیات فارسی، فلسفه‌ی تاریخ، تاریخ هنر، تاریخ اجتماعی هنر، زیبایی‌شناسی ، روش تحقیق در زیبای شناسی و تاریخ موسیقی می شد. نبوغ و پشتکار اوستا باعث شد تا در سال ۱۳۳۶ به عضویت “شورای بررسی رساله های دکترای دانشجویان دوره‌ی دکتری ادبیات فارسی” درآید

سال ۱۳۳۳، سال آغاز تدریس وی در دانشگاه تهران، در همین سال نیز ازدواج کرد. سال ۱۳۳۵، با سباستین مونه فیلسوف شرق شناس فرانسوی آشنا شد. سال ۱۳۳۹، نخستین مجموعه شعر او به نام از کاروان رفته منتشر شد. سال ۴۴، سفر به اروپا سال ۵۱، دومین مجموعه شعر وی به نام شراب خانگی ترس محتسب خورده را در قالب قصیده منتشر کرد. پس از پیروزی انقلاب، سمتهای وزارت فرهنگ و آموزش عالی، ریاست دانشگاه تهران، ریاست مجتمع عالی هنر و… را عهده دار شد. سال ۶۲،سفر به فرانسه داشت.

مطالعه شبانه ‌روزی وی باعث گردید در مدت کوتاهی بر ادبیات فارسی، عرب و ادبیات جهان تسلط پیدا نماید و به‌عنوان یکی از سخنرانان برنامه “مرزهای دانش” رادیو، که در آن زمان از وزین‌ترین برنامه‌های رادیو بود؛ در کنار اساتید بزرگی همچون “محیط طباطبائی” و “ضیاءالدین سجادی” به سخنرانی بپردازد.
با این که طبع او بیشتر به قصیده‌سرایی متمایل بود؛ در دیگر زمینه‌های شعر همانند غزل، مثنوی، دوبیتی‌های پیوسته، رباعی و… نیز اشعار نابی سرود. او را در همان روزگار بزرگترین قصیده‌سرای معاصر بعد از “ملک الشعرای بهار” دانستند. وی با تصحیح “دیوان سلمان ساوجی” در سن 22 سالگی انتشار نخستین مجموعه شعر خود با نام “از کاروان رفته” که گنجینه ارزشمندی از شعر مفاخر فارسی است، تحسین تمامی صاحب‌نظران را نسبت به خود برانگیخت. او در میان اساتید خود از “محمدعلى ناصح” بهره‌های زیادی برد.
در سال‌های بعد با خلق آثار “پالیزان” و “از امروز تا هرگز” قدرت نویسندگی وی را در حد “رامبو” و “بودلر” ارزیابی نموده و دکتر زرین‌کوب در نقد کتاب “پالیزان” ضمن تمجید از محتوای این اثر اظهار داشت: «مهرداد اوستا با خلق این اثر، سبک جدیدی را به سبک‌های نگارش جهان افزوده است.
ژان پل سارتر از وی به عنوان “یکی از متفکران برجسته مشرق زمین” نام برده ‌است. قصاید او با آثار ناصرخسرو، خاقانی و مسعود سعد پهلو می‌زند، ولی از نظر اندیشه آینه‌ی زمانه است و ترکیبات و استعارات تازه و بدیع در آثارش موج می‌زند.

اوستا به تمامی دستگاه‌ها و گوشه‌های موسقی ایرانی آشنائی دقیق داشت و درست نیم ساعت بعد از زمانی که در تالار وحدت چشم از جهان فروبست، در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران کلاس “تاریخ موسقی” داشت.
او در 17 اردیبهشت 1370 بر اثر عارضه قلبی درگذشت و پیکر وی در قطعه‌ی مشاهیر ادب و هنر ایران در تهران به خاک سپرده شد.

(جملات حکیمانه)

همچنین ببینید

اسیر عشق

(شعر) مهربان من نشد تا مهربان دیگری ست

( اشعار زیبا ) مهربان من نشد … شعر از محمد زهری مهربان من نشد …