جملات رمانتیک
جملات رمانتیک

دلــــم تنگـــــ می شـود گاهی … برای یکـــــ دوستت دارمِ سـاده

اس ام اس رمانتیک و عاشقانه؛

تمام طعم لذت با تو معنا میشود

وقتی تعبیر عسل ترین رویا

آغوش تو باشد …

.

.

شعـــــرم را حلالت نمی کنـــــم …

اگـــــر بین واژه هـــــای نـــــامحرمـــــان ببینمت …

.

.

.

به رسیدن فکر نمی‌کنم !

.
به تـــــــــــــــــــو فکر می‌کنم و می‌رسم …

.

.

.

بگذار خورشید به خود بنازد..

مردم این شهر چه میدانند اینکه نامش را “صبح” گذاشته اند

همان شب است که رنگش پرید

وقتی چشمان سیاهت را باز میکردی..

.

.

.

دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای مال من است ..
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را می آویزم…

.

.

.

دریــــــا شدم …

ســـــاحلم بـــــاش ..

تـــــــا آرام

در تــــــــــو تمــــــــام شــــــوم … .

.

.

.

میخواهم به هر آنچه

لمس نگاه تو را دارد

جانانه مبتلا شوم …

.

.

.

زمستان هر چه هم که سخت باشد

بهاری میشوم

وقتی سر روی سینه ات میگذارم …

.

.

.

پلک هایم را می بندم

که یک لحظه

به هیچ چیزی نیندیشم !!

میان چشمانم

دست زیر چانه ات گذاشته ای ُ

لبخند می زنی به من …

.

.

.

هـر روز کـه میـگذرد
تـکه‌ تـکه‌ام میـکند
مے نـشینم
تـکه‌هـاے خودم را جمع مےکنم
کنـار هـم مےچیـنم
مےبیـنم تـکه‌ اے گـم شده
هر روز که مے گذرد
سبـک‌تـر مےشوم
زمانـے اگر
تـکه‌هاے گم‌شدهـ را پـیدا کردے
کنـار هم بـچین
او بـاید من باشم
بـاقے پـازل بے مـعنایـے بود
که در آن
بـازیـگر و بـازیـچـه را
از هم نمے شنـاختـے
” شهاب مقربـین “

.

.

.

دلــــــــم تنگــــــــ می شـود گــــاهـــــی …

بــــرای یکـــــــــــ دوستــــت دارمِ ســـــاده

دو فنجـــــان قهــــــوه ی داغ

چـهــــار خنـده ی بلنــــــد

و پنــــــج انگشـتِــــــــ دوستــــــــ داشتـــــنی

ڪـــــه لابلای انگشتــــانم جــــای گیرد …

.

.

.

دست می سوزد با سیگار
به خودت می آیی
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند
نه دستی که شانه هایت را بگیرد
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد
تنهایی یعنی این…!!!

.

.

.

نــپـــرس
هیــــچ نپــــرس از دلــــم
هـــمــین ” چـــه خبــــر ”
هـــمــین ” چـــه میکنـــی ایـــن روزهــا “

ســـوال بـــدی اســت !

.

.

.

قرار شـد اشکـَنـَـک باشد و سر شکستـَنَـک
اما این بازی که تو راه انداختی …
سراسر دل شکستنـَـک بود و بس!

.

.

.

دیـــــــــگر
باشکر یا بدون شکر چه فرق میکند
از وقتی
فنجان بی وفایی های دنیا را سر کشیده ام
دهـــــــــــانم طعم تلخ روزمرگـــــــــی میدهد

.

.

.

هـــمــیــشــه نــــه
ولــــی گـــاهـــی
مــیــان بـــودن و خـــواســتـن
فـ ـاصـلــه مـــی اُفــتــد
وقـ ـتــهــایـــی هـــســت کـــه
کــســی را بـــا تــمـــام وجــــود میخواهــــی
ولــــــی نــــبـــــــایــــد کــنـــارش بــــاشـــی …

.

.

.

وقتی که میگویی دوستت دارم
اول روی این جمله فکر کن
شاید نوری را روشن کنی
که خاموش کردن آن
به خاموش شدن او ختم شود!!

.

.

.

برای تو …
برای چشمهایت !
برای من …
برای دردهایم !
برای ما …
برای این همه تنهایی …
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند !!

.

.

.

آرزوی دیدار
من در آستان چشمان تو
دلم را و تمام دلم را باختم
بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت
به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم
را بفهمی اما افسوس…
حالا که گاه گاهی فرسنگ ها از من دور می شوی
چه ملتمسانه
دیدارت را آرزو می کنم

.

.

.

سر به هوا نیستــــم
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آسمان که
شاید “تو”
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای…!!!

.

.

.

امروز روز دیگریست…
یه روز از همان روزهای بی تو…
در به در این کوچه و آن کوچه…
می دانم که انتهای یکی از همین کوچه ها منتظری!
ولی در کوچه هایی که پی تو می گردم همه بن بست است…
دلم آشوب و ضربان قلبم ناآرام!
بگو کدامین کوچه انتهایش دیدار توست؟

.

.

.

گاهی کامل فراموش می کنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی آن قدر منتظرمی مانی که می فهمی زودتر از این ها باید فراموش می کردی

.

.

.

آمدنت را یادم نیست
بی صدا آمدی
بی آنکه من بدانم
بی اجازه ماندی
بی آنکه من بخواهم!
اما اکنون،
با ذره ذره وجودم
ماندنت را امنا می کنم.
در قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم!!!

.

.

.

چقدر پر می کشد دلم …!
به هوای تـــــو!
انگار تمام پرنده های جهان در قلبم آشیانه کرده اند…..

.

.

.

چقدر دورتر از احساسم ایستاده ای
آنجا که تو ایستاده ای
صدای مرا هم نمی شنوی
.
چه برسد به دلتنگی.. .

.

.

.

عآشقآنه تکرآر مےْشونـد…

و پےْ در پےْ …

سِکآنسْهآے دو نفره ے ما..
.

.

.

میدانم در ان سوی خیال من کسی است که برای او مینویسم..

او آرام می آید…
و می بیند….
و می خواند….
و می رود…..

همین کافی است!!!!

مگر عاشق از معشوق چه میخواهد؟؟؟؟

.

.

.

تو میدانى

از مرگ نمیترسم،

فقط

حیف است

هزار سال بخوابم و

خواب تورا نبینم…

.

.

.

آهاے همیشگے ترینم!

تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..

چہ در گذر باشے

چہ نباشے

براے من استمــــــــــــــــــــــرارے

خواهے بود..

من هر لحظه تو را صرف مے کنم!

.

.

.

یـــک وقـــت اشتبـــاهـــی مـــرا از خـــاطــــرت پـــاک نکنــی ؟!
هــر وقـــت پـــاک کــن دستـــت بـــود
بـگــــو
از روی کاغـــــذت بـــــروم کنـــار …!

.

.

.

زندگی

چیز دیگری‌ست،

البته اگر بگذارند از دوست داشتن خویش نترسیم!

.

.

.

دنیا

پر از حکایت دیوهاست

و ما

به قدر دن کیشوت بودن مان

قهرمانیم!

.

.

.

اولیـن بـار کـِه گـُفتـی دوستَم داریــــ ،

گــِریِه ام گــِرفــتــــ …

حــالا اَگــَر کـَسی بــِگویــَد دوسـتـَم دارد ،

خــَنــده ام مـیگــیـرد !!

(کفشدوزک)

همچنین ببینید

شعر عاشقانه

(شعر) چه گُلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی

( شعر عاشقانه ) تو بسوز شهریارا … سروده ای از استاد شهریار رهی از …