این آتش نبودنت بر من گلستان

نخواهد شد !!!

 

رهایم کردی چرا که برهنگیت را نجوییدم ،

بوسه هایت را نطلبیدم و طعم گس گناه را نچشیدم !

رهایم کردی

چرا که عشق ورزیدم !

 

ای کاش آشنایی ها نبود

یا به دنبالش جدایی ها نبود

یا مرا با او نمی کردی آشنا

یا مرا از او نمی کردی

جدا . . .

 

از تراکم ابرها می ترسم

می روی

چتری برایم بگذار

تنها

زیر شلاق باران می ترسم

 

رهایم کردی چرا که برهنگیت را نجوییدم ،

بوسه هایت را نطلبیدم

و طعم گس گناه را نچشیدم !

رهایم کردی چرا

که عشق ورزیدم !

 

آن روز که تو رفتی

از آن سو

و من هم از این سمت،

دنیا به دو پاره شد

به سویی و به سمتی

 

 

پرنده ی مهاجری که مقصودش کوچ است؛

به ویرانی لانه اش فکر نمی کند!

 

همه یهویی ها خوبن :

یهویی بغل کردن

یهویی بوسیدن

یهویی دیدن

یهویی سورپرایز کردن

یهویی بیرون رفتن

یهویی دوست داشتن

یهویی عاشق شدن

اما امان از یهویی رفتن !

 

هوای بوی تنت را کرده ام ، می دانی . . .

پیرهن جدایی ات

بدجور به قامتم گشاد است . . . !

 

آنـــــقـَـدر پـُشــتـــِ سـَـرَت آب ریخــتــمــــ…

کــ ه تَـمـامـــِ کـوچـه سـَـبـز شـُـد !

پـــس چـِـرا نـیـامـدی ؟!

 

من زبان برگ ها را می دانم …

مثلا “خش خش”

یعنی

“امان از جدایی”

پیش از جدایی از درخت

هیچ برگی خش خش نمی کند …

 

یادت هست…؟!

روزی پرسیدی این جاده کجا میرود…؟!

و من سکوت کردم…

دیدی …!

جاده جایی نرفت…!

آن که رفت ، تو بودی

راهی نمیبینم ، آینده پنهان است اما مهم نیست

همین کافیست که تو راه را میبینی

و من تو را  . . .

 

فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد …

فقط رفت بدون نگاهی که

رنگ حسرت داشته باشد …

فقط رفت …

فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت :

راحت شدم …

( زمزار )