همدم تنهایی شب های من ، اشک است و بس

مرهم زخم دل تنهای من ، اشک است و بس

گر نمیبینی غمی اندر نگاه خسته ام

آنچه میشوید غم از چشمان من

اشک است و بس

 

دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست

در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست

با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم

بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست . . .

کوچه ای را بود نامش معرفت

ساکنینش بامرام از هر جهت

گرچه بن بست بود مثل قلب من

آخرین خانه تو بودی خوب من . . .

خواهم ز خدا خسته و درمانده نباشی

محبوب خدا باشی و شرمنده نباشی

ای دوست الهی در این عالم هستی

سرزنده بمانی و سرافکنده نباشی . . .

همه خوابند و من بیدارم امشب

دلم کرده هوای یارم امشب

غم عشق و فراقش مرهمی نیست

مداوای امید دیدارم امشب . . .

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد

وسعـت تنهایـیـم را حـس نکرد

در میـــان خنده هــای تـلخ من

گریـه پـنهانیـم را حـس نــکرد

در مکتب مـا رسـم فراموشـی نیست

در مسلک ما عشق هم اغوشی نیست

مـهر تـو اگـر بـه هــسـتی مــا افتــاد

هرگز به سرش فکر فراموشی نیست

گفتم تو شیرین منی

گفتی تو فرهادی مگر؟

گفتم خرابت می شوم

گفتی تو ابادی مگر؟

گفتم فراموشم نکن

گفتی تو در یادی مگر؟!

در مرام ما اسیران

عاشقی رسمی ندارد

دوستی را می پرستیم

چون که پایانی ندارد

روزی که مرا بر گل رویت نظر افتاد

احساس نمودم که دلم در خطر افتاد

تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت

زیبایی گل های بهار از نظر افتاد …

نه یادی میکنی نه میری از یاد

به نیکی باد یادت ای پریزاد

مرا کردی تو ای دوست ، فراموش

فراموشیست رسم آدمیزاد …

عشق تو همچون افق بی انتهاست

قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست

زندگی با آرزو ها روبروست

با تو بودن از برایم ارزوست . . .

سرنوشتم چیز دیگر را روایت میکند

بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند

قلب من با هر صدا با هر تپش با هر سکوت

غرق در خون یکنفس دارد دعایت میکند

چه سخت است در جمع بودن

ولی در گوشه ای تنها نشستن

به چشم دیگران چون کوه بودن

ولی در خود به آرامی شکستن

( زمزار )