از من مپرس  که چه اندازه  دلتنگم !

دلی که تو  در آن جای بگیری

هیچ گاه  تنگ نخواهد شد!

هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند !

حرف نمیزنند ؛  راه می روند …  نفس میکشند ،

ولی چیزی حس نمیکنند !

فقط فکر میکنند و  فکر میکنند … !!!

برای تو هیچ پیامی ندارم

دلتنگیم نه در کلامی میگنجد،

نه در پیامی!

اینجا زنی در انتظارت نیست ؛

هیاهوی نبودنت از من مرد ساخت..

به من نگاه کن

درست به چشم هایم

می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای

می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود

ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام …

تو بنویس …

از دلتنگی هایت ، از دردهایت ، از هرچه دلت می گوید !…

بنویس…  برایم…..

لباس هایم که تنگ می شد

می بخشیدم به این و آن

ولی دل تنگم را ، حالا

چه کسی می خواهد !؟

تو می روی و باز نمی گردی، اما چیزی که می ماند…

یک بوسه…  یک بغض لعنتی…  یک آه…

و یک سؤال بی جواب:

هنوز گاهی دلت برای لبهایم تنگ می شود؟

می گویند،  دلتنگ نباشم!  خدای من…

انگار به آب می گویند

خیس نباش…!

پستچی محلمان مرده … میدانم ..!

و گرنه من مطمئنم هنوز برایم نامه می نویسی ..!!

من خیس دلتنگی ام

اما کوچه آبی احساست را گم کرده ام

مسیر عاشقی ات را یادم نیست….

حالا نمی دانم

تو مرا انتظار می کشی

یا من تو را؟!!!

 ( زمزار )