پیرمرد

فــراق روی تو پیـرم نمود و درد افزود … (الیار)

( اشعار عاشقانه )
نشان یار …
سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود
جهــانِ بـی تو برایـم بگشتـه دود اندود
زمانه در گذر است و سرم بسامان نیست
فــراق روی تو پیـرم نمود و درد افزود
امــان زجـور حســودان روی ماهـت یار!
در این سرای کهن، روشنی ز رویت بود
کنون به میکده ی رهروان نهادم روی
کـــه درد بــی خبــری را، بــر آورم بهبـود
من از حــوالی درگـــاه و کوی جانانم
خوشم بر این که، پر آرم به سوی یارم زود
مرا به غیــر تو جـانا! چه حاجتی دیگر
کـه در جبیـن تو چون گم نمــوده ام مقصود
نشان خود، بنشـــان بر سر دل الیـــار
کـــه تـا به روز قیــامت، تو را کنـــد معبود
الیار (جبار محمدی)

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …