عشق

کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را … (فروغی بسطامی)

( غزل زییا و عاشقانه )

کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را … (فروغی بسطامی)

کي رفته اي ز دل که تمنا کنم تو را
کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را
غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور
پنهان نگشته اي که هويدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي که من
با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شد
تا من به يک مشاهده شيدا کنم تو را
بالاي خود در آينه چشم من ببين
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دير بگذري
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبي نقاب ز رويت بر افکنم
خورشيد کعبه، ماه کليسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
چندين هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند
يک جا فداي قامت رعنا کنم تو را
زيبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زيبا کنم تو را
رسواي عالمي شدم از شور عاشقي
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …