شعر بهاری

بلبلان اوصاف گل گویند و ما وصف رخت (سلمان ساوجی)

( شعر و دلنوشته )

بلبلان اوصاف گل گویند و ما وصف رخت … (سلمان ساوجی)

نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب

می‌کند، بنیاد مستوری مستوران، خراب

غنچه مستور صاحبدل، نمی‌بینی که چون

بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب

بوی عشرت در بهار، از لاله می‌آید که اوست

در دلش، سودای عشق و در سرش جام شراب

دور باد، از نرگس صاحب نظر چشم بدان

کو چو چشمت، بر نمی‌دارد سر از مستی و خواب

مدعی منعم مکن، در عاشقی، زیرا که نیست

عقل را با پیچ و تاب زلف خوبان، هیچ تاب

چشم نرگس، دل به یغما برد و جان، گرمی برد

ترک سرمست معربد را، که می‌گوید جواب؟

ای بهار روی جانان! گل برون آمد ز مهد

تا به کی باشد گل رحسار از ما، در حجاب؟

نخسه حسن رخت را عرض کن بر جویبار

تا ورق‌های گل نسرین، فرو شوید به آب

بلبلان اوصاف گل گویند و ما وصف رخت

ما دعای پادشاه کامران کامیاب

سایه لطف الهی، دندی سلطان که هست

آسمان سلطنت را رای و رویش آفتاب

*

*

*

خواجه جمال الدین سلمان ابن خواجه علاءالدین محمد مشهور به سلمان ساوجی در دههٔ اول قرن هشتم هجری در ساوه متولد شد. وی در اواخر عمر منزوی شد و به زادگاه خود بازگشت و در همانجا در سال ۷۷۸ هجری قمری دار فانی را وداع گفت. از وی علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و مقطعات، دو مثنوی به نام “جمشید و خورشید” و “فراقنامه” به جای مانده است.

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …