تار گیسوی تو

بغض من گریه شد و راه تماشا را بست (احسان افشاری)

( شعرهای زیبا و عاشقانه )

تار گیسوی تو … شعر از احسان افشاری

تار گیسوی تو درمشت گره خورده ی باد

خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد

من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا

بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد

داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری

آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد

هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد

غار در کوه چه باشد ؟ : دهنی بی فریاد

داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم

که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد

بغض من گریه شد و راه تماشا را بست

از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …