ولادت امام حسن عسکری (ع)

دل نوشته های ولادت امام حسن عسکری (ع)

( متن ادبی )

دل نوشته های ولادت امام حسن عسکری (ع)

يازدهمين چراغ، روشن شد

( شعر از معصومه داوود آبادي )

آمدي و رودخانه هاي صداقت، از رد قدم هايت جاري شدند .
نگاهت، نور مي پاشيد، پنجره هاي بي شمار را .
آسمان، چرخي زد و آبي چشمانت را خيره ماند. تو، يازدهمين ستاره منظومه عشقي.
کلامت، دل هاي کويري و جاهل را باران هدايت بود و لب هاي متبرکت، نور را زمزمه مي کرد.
روشنايي انديشه ات را هيچ خورشيدي تفسير نمي تواند.
تو آمدي و کوچه هاي مدينه را باران شکوفه پوشاند؛ آمدي و آيينه ها، به پابوسي ات، آب هاي جهان را به انعکاس برخاستند. آمدي، تو يازدهمين چراغ پر فروغ ولايت باشي.
آمدي، تا امانت را به دست آخرين حجت بسپاري زمين عدالت را دستان با کفايتت به بار نشاند.
حضورت، برکت افشان سفره هاي مهرورزي و راستي بود .
بال هايت، ميله هاي قفس را تجربه کردند، تا ما پرواز را از خاطر نبريم وآسمان، همچنان شکوه آزادي را به تصوير بنشيند.
نفس هايت مروج دين محمد بود؛ آن هنگام که زمستان تفکر عباسي، جهان اسلام را قبضه کرده بود.
ايستادي تا امانت خداوند را به دست آخرين حجتش بسپاري. کوران ستم را تاب آوردي؛ به پاسداري کرامت انسان؛ که سوره عشق، اين چنين تلاوت مي شود.
عزيزت مي داريم

به آفتاب مي انديشم که جهان، قرن هاست انتظارش را تاب آورده است؛ به سپيداراني که از پس عمري خزان، به بهار مي پيوندند. اي بزرگ، اي پدر آخرين حجت خداوند! عزتمان را با گام هاي دوباره فرزندت، معني مي کنيم و روزهاي روشن آينده را در نگاه آسماني اش مي جوييم. تو آن رودخانه اي که دريا مي زايد و اقيانوس مي پرورد؛ آن ستاره اي که چشم اندازش، کهکشاني بي بديل است. عزيزت مي داريم؛ که شانه هاي تنهايي مان را پناهگاهي و چشمان مه آلودمان را به جاده هاي آفتابي ايمان مي رساني .

*

*

*

*
مدينه، قلمرو روشن عشق است

( شعر از محمد کاظم بدرالدين )
شعرها، از عاقبت به خيري خود مي گويند که يازدهمين عطر را بوييده اند؛ عطشناک و مشتاق. زمين، امروز متبسم است و آسمان، طرحي از نشانه هاي يکريز، از سوي فرشتگان مسرور دارد. همه آراستگي ها، بر صفحه امروز باريده است.
چه تابناک مي توان از مدايح امروز، پياله برگرفت و با مستانگي، تا آخر دنيا، به عشق و شور و خلوص پرداخت.
مدينه، بار ديگر ، در اندامي قدسي ظاهر شده است؛ ايستاده بر درگاه صبح .
جماعت شايد نيز صف کشيده اند پشت خانه رونق شکوفايي. تولد چکامه اي ارديبهشتي است .
مدينه، قلمرو روشن عشق است؛ بافت محکم دلدادگي .

*

*

*

*
کوچه هاي بي مهر سامرا

( شعر از سيد حسين ذاکر زاده )
چه هواي گرفته اي داشت، دوران امامت شما! چه فضاي بسته و سينه هاي پر کينه اي! حتي زوال و بي پايگي عمارت حکومت فرزندان عباس هم سبب نشده بود تا بي دغدغه، مجالي براي روشن گري داشته باشيد.
چه بسيار نامردماني که حضور ملکوتي تان، آزارشان مي داد و شما را سدي بر سرراه خواسته هاي نامشروع و هوس راني هاي بي نهايت خود مي ديدند، از بني عباس گرفته، تا ترکان و پيروان آيين هاي ديگر .
آفتاب وجود شما، سوسوي فانوسشان را بي فروغ مي کرد.
کلامتان، کاخ آرزوهايشان را به ويرانه اي مبدل مي ساخت.
هر چه سال ها با دروغ و نيرنگ رشته بودند، پنبه مي شد. حتي عبورتان از کوچه هاي بي مهر سامرا، هنگامي که براي اعلام حضور، نزد حکومت مي رفتيد، دلشان را مي لرزاند و نفسشان را به شماره مي اندخت.
به تو محتاج بودن؛ ولي تو را تاب نمي آوردند
وقتي مي ديدند هزاران نفر به بهانه امور روزمره در کوچه ها به انتظار ديدن آفتاب روي شما ايستاده اند و پا به پا مي کنند و با آمدنتان، هياهويشان را مي نشانند تا اگر کلامي از ميان دو لب آسماني تان عروج کرد، از دست ندهند؛ احساس هراس مي کردند. آنها مي دانستند که بايد از شما بترسند؛ مي دانستند که نقطه مشترکي براي جمع شدنشان با شما وجود ندارد تا دل سياهشان را به آن خوش کنند؛ مي دانستند شما را حتي با تحت نظر قرار دادن نمي توانند محصور مرزهاي ديدني کنند؛ چرا که بر دل ها خانه داشتيد و حکومت شما فنا ناپذير بود . با اين همه، هر گاه از دانايي پوشالي خويش نااميد مي شدند و اسير گردابي، به سايه سار حکمت و علم شما پناه مي آوردند و دست ياري شما را مي طلبيدند؛ و گرنه حيله مذبوحانه اي دين ناداشته شان را در لحظه اي به باد مي داد و عقيده مردمان را به ورطه هلاک مي کشيد.
به جنگ آفتاب شتافتند
آنها همه چيز را در مورد شما و پدرانتان مي دانستند؛ با اين حال توانستند بين نور و تاريکي، روشني رضوان را برگزينند و به جنگ آفتاب شتافتند و مردم را از فيض وجود مبارک امام جوان و شايسته شان محروم کردند .
واي که چه دوران سختي داشتيد، امام بزرگوار، ابا محمد، حسن بن علي العسکري عليه السلام!

   *

*

*

*
به پيشواز نفس هاي بهاري ات

( شعر از عباس محمدي )
با آمدنت، مدينه، دامني از عطر گل هاي محمدي پر کرد. کوچه باغ هاي مدينه، به پيشواز نفس هاي بهاري ات آمدند تا خاطره عبور عطر پيامبر صلي الله عليه و آله را ازدلتنگي هايشان مرور کنند.
توآمدي تا آفتاب رويت، قبله آفتاب گردان ها شود .
آمدي تا شب هاي بي ستاره را در ماه غرق کني و دست هاي تنها مانده را بگيري و تا خدا بالا بکشي.
آمدي تا تکيه گاه باشي، غربت شيعيان را و فانوس شوي، جاده هاي مه زده را؛ تا کسي گمراه نشود و در چاه نيفتد و اين، ميراث پدرانت بود و حکمت دين و زلال انديشه و دانشي که آموخته بودي .
شش سال امامت تو
آرامش تو، خواب آرام درختان بود که تکيه بر شانه نسيم کرده اند.
در آن قحط سال آغوش، لبخند تو، دلگرمي زندگي بود .
تو که آمدي، بهشت، گلدان کوچکي شد که بي لبخند تو، بهارهاي هميشگي اش را گم خواهد کرد و گل هاي سرخ، در آستانه جهاني شدن گل هاي محمدي، لب به آوازهاي عاشقانه گشودند . امامتت، سخاوتمندتر از ابرهاي بهاري، خاک تشنه زمين را سيراب و اقيانوس مهرباني ات، ماهي هاي تشنه سرگردان را به بازي موج ها دعوت کرد.
برکت، نان سفره ها شد وعشق، زمزمه مدام لب ها. شش سال امامت تو، گرم تر از حرارت عشق بود .
موعود؛ يادگار ماندگار تو
با آنکه 28 بهار بيشتر به زيارت تو نيامده بود، خورشيد، غروبت را به تماشا نشست تا شب هاي بلندي را بي هم صحبتي ماه، سپري کند. آمدن و رفتنت، کوتاه تر از همه خاطره ها بود، اما يادگاري ماندگار از تو، پيشاني تقدير زمين را با خوشبختي نوشت . صاحب عصر (عج)، واپسين حجت ابدي خداوند بود که يادگار تو شد.
موعود (عج) که بيايد، هيچ دستي، تنها نمي ماند و هيچ اميدي به يأس نخواهد رسيد و هر روز، اميد شکوفه هاي تازه تري مي دهد.

سال هاي کوتاه عمر را پشت ميله هاي تنگ نظر زندان، صبوري کردي. دينت را به دنيا نفروختي و عدالت را به ظلمت نسپردي؛ هر چند ديوارهاي دلتنگ زندان، زندگي را بر تو سخت مي گرفت. از ارمغان عشق، سر بلند بيرون آمدي. تو خود، هم ابراهيم بودي و اسماعيل.
تو موسي بودي که عشق را از وحشت نيل گذراندي و مهر را به سر منزل مقصود رساندي .
خواسته تو، پرواز بود و خواستني تر از رسيدن، نمي خواستي و جز سربلندي، خواسته تو نبود.

( زمزار )

همچنین ببینید

حرم حضرت عباس

(متن ادبی) سلام بر عباس (ع)

متن های زیبا در مورد حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) (متن ادبی) سلام بر عباس …