شهادت علی

اشعار و دلنوشته های شهادت حضرت علی (ع)

( اشعار مذهبی )

اشعار و دلنوشته های شهادت حضرت علی (ع)

شب قدر است و بابایی کنار دخترش باشد

بود خرسند دختر زینکه بابا در برش یاشد

کند سعی وتلاشی خوش به بابا بگذرد امشب

به روی زانوی بابای خوب خود سرش باشد

ببیند او دگرگونی احوال پدر امشب

به لبها آیه ی امن یجیب المضطرش باشد

علی با فکر فردا آسمان را بنگرد هردم

تو گویی کو شهادت در خیال منظرش باشد

شب قدر عجیبی دارد امشب مرتضی حیدر

دل دختر بشور افتاده بهر دلبرش باشد

خدایا کاش امشب را نباشد هیچ پایانی

که از تیغ جفا مولا علی خونین سرش باشد

نیاید آن زمانی که ندای قد قتل آید

زمین وآسمان در سوگ تنها لنگرش باشد

نیاید آندمی که دخترش زینب سرش بیند

غمین ازبهر حال وروز بابا حیدرش باشد

نیاید روزهای بی پناهی یتیمانی

وکوفه شاهد قتل امیر ورهبرش باشد

( اسماعیل تقوایی )

*

*

*

*

بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم

دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم

از پشت در دوباره تو را می زند صدا
تا که به دست تو بدهد محسن تو را

سی سال در نبودن مادر شکسته ای
پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای

در کوفه های درد مکرر شکسته ای
از مردم و نبودن باور شکسته ای

گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر
این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر

یادت که هست مادر ما قد خمیده بود
یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود

یادت که هست محسن خود را ندیده بود
یادت که هست غنچه خود را نچیده بود

آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد
موی منم شبیه تو بابا سپیده شد

مادر رسیده عطر پیمبر بیاورد
تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد

مرهم برای این دل پرپر بیاورد
تا خار را ز دیده ي تو در بیاورد

حرفی بزن که مونس تو مادر آمده
حالا که استخوان زگلویت در آمده

بابا بگو به مادرم از غصه های من
از کوفه های بعد تو و ماجرای من

از بی حسین گشتن من از عزای من
از کوفه گردی من و از کربلای من

بابا بگو که زینب خود را دعا کند
بعد از حسین زود مرا هم صدا کند

مادر رسید و زخم سرت را نگاه کرد
گریه برای گودی یک قتلگاه کرد

پس رو به روسیاهی خیل سپاه کرد
نفرین به رقص خنجر مردی سیاه کرد

وشمر جالسٌ … نفس مادرم گرفت
سر که به نیزه رفت دل معجرم گرفت

*

*

*

*

رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار

کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟

کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار

نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم می­شود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار

در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار

چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار

جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار

*

*

*

*

سکوت می وزد و بادها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند
یتیم های خدا هم گرسنه ی نانند

قنوت نافله ها هم ز درد می سوزند
به یاد مسجد و محراب نوحه می خوانند

هزار آدم آواره ی پشیمان گرد
دوباره منتظر سوره های انسانند

تمام کوفه پر از ردّ اشک های علیست
و چاه ها که پر از ناله های پنهانند

شکست فرق نماز خدا به شمشیری
به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!

هنوز خون سرش روی فرق محراب است
و جمع قبله نشینان هنوز گریانند

هنوز کوفه و شهر مدینه می گریند
و بین یک در و دیوار روضه میخوانند

*

*

*

*

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه
حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند
دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد
این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت
مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد

رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کند
در روزهایی که حرم سقا ندارد

*

*

*

*

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او

صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

دانی چرا جبین علی را شکافتند؟

زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصیب دامن محراب کوفه شد

آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید

اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مردم دنیا نمک نداشت

عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب

حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غریب شد

زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکید خون

عباس را به صورت بابا نگاه بود

«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون

رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

 ( استاد سازگار )

*

*

*

*

من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او

پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

از دم صبح ازل نام علی را می خواند

دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

محمد حسین صفاریان

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …