محبت

(شعر) با پا نتوان رفتن، صحرای محبت را

( پندی به زبان شعر در وصف محبت )

شعری زیبا درباره محبت … غلامرضا سازگار (میثم)

با پا نتوان رفتن، صحرای محبت را

بی خون نتوان خوردن، مینای محبت را

دیوانه ی عاشق را دیوانه نباید خواند

رسوا نتوان گفتن، رسوای محبت را

صد حاکم آب و گل، دستش نرسد بر دل

تسخیر نشاید کرد صحرای محبت را

ما در خور قهر او، او از ره مهر خود

بگشوده بر وی ما درهای محبت را

در عالم زر بردند ما را به کلاس عشق

آنجا ز الف خواندیم تا پای محبت را

با آن همه زیبائی بر خلد فرو شد ناز

هر کس که کند سیر صحرای محبت را

صحرای قیامت را گلزار جنان بینی

گر باز کنی برخود درهای محبت را

در عالم آب و گل خواهی که نمیرد دل

با اشک سحر باید احیای محبت را

خواهی که خدا بینی، دانی که کجا بینی

هر جا که به پا بینی آوای محبت را

بر دار بلا «میثم» ، اعلان ولا باید

با یار اگر خواهی سودای محبت را

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …