بایگانی/آرشیو برچسب ها : غزلیات شهریار

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت (شهریار)

عشق

(غزلیات دلنشین) اشک شوق … (استاد شهریار) دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت جان مژده داده ام که چوجان در برارمت تا شویمت از آن گل عارض غبار راه ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت عمری دلم به سینه فشردی در انتظار تا درکشم به سینه و در …

بیشتر بخوانید »

دستم اگر رسد، به خدا می رسانمت (شهریار)

شعر

(غزل های زیبا) ملال محبت … (شهریار) گاهی گر از ملال محبت بخوانمت دوری چنان مکن که به شیون برانمت چون آه من به راه کدورت مرو که اشک پیک شفاعتی است که از پی دوانمت تو گوهر سرشکی و دردانه صفا مژگان فشانمت که به دامن نشانمت سرو بلند …

بیشتر بخوانید »

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت؟ (شهریار)

هجران

( اشعار و دلنوشته ها ) دستم بدامانت … (استاد شهریار) نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت چو بلبل نغمه خوانم …

بیشتر بخوانید »

جز در صفای اشک، دلم وا نمی شود … (شهریار)

لاله

(غزل زیبا و دلنشین) جز در صفای اشک دلم وا نمی شود … (شهریار) بیداد رفت لاله بر باد رفته را یا رب خزان چه بود بهار شکفته را هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید نو کرد داغ ماتم یاران رفته را جز در صفای اشک دلم …

بیشتر بخوانید »

شعر ارباب زمستان از استاد شهریار

زمستانه

( دلنوشته قشنگ ) شعر ارباب زمستان از استاد شهریار زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می …

بیشتر بخوانید »

ای شمع که با شعله دل، غرقه به اشکی…(شهریار)

شعر زیبا

( اشعار زیبا ) نقش حقایق…(شهریار) ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت وی جام بلورین که خورد باده نابت خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر از خواب برآرم که نبینند به خوابت ای شمع که با شعله دل غرقه به اشکی یارب توچه آتش که بشویند به آبت …

بیشتر بخوانید »