مجموعه جدید اشعار زیبا دوبیتی عاشقانه؛
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
::
::
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
::
::
مثل یک روحی؛ رها از بند زندان و تنی
دور هم باشی اگر از من٬ همیشه با منی
تو همیشه بی خبر مهمان بغضم میشوی
بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی
::
::
با هر که نشستیم دل از او نشکستیم
برجام می و میکده مردانه نشستیم
هر چند که این جام پر از جور و جفا بود
خوردیم ولی حرمت ساقی نشکستیم !
::
::
یک روح پر از بهانه دارم برگرد
یک عالمه عاشقانه دارم برگرد
با اینکه دلیل رفتنت “من” بودم
یک خواهش کودکانه دارم برگرد !…
::
::
ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم
ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم
از زشتى کردار دگر خسته شدیم
محتاج دو پیمانه مى معرفتیم
::
::
به دنبال کدام پایان ، خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم ، به فکر رفتن افتادی ؟
چرا باید به تنهایی ، دوباره بی تو برگردم ؟
کجای جاده بد بودم ، کجای قصه بد کردم ؟
::
::
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام و آسمان
بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
::
::
ﻃﺎﻟﺐ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻫﺴﺘﻢ ، ﻣﻘﺼﺪﻡ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ
ﯾﺎﺱ ﭘﺮ ﭘﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ، ﻣﺮﻫﻤﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ
ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺗﻮ
::
::
اینجا به جز درد و دروغ ، همخانه ای با ما نبود
در غربت من مثل من ، هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد، کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست، بر نارفیقان شرم باد
::
::
تنهایی و لحظه های پر آشوبم
هی مشت بر این دقیقه ها میکوبم
انگار همیشه رسم دنیا این است
تو حال مرا بپرسی و من … خوبم …
::
::
از چهره افروخته، گل را مشکن
افروخته رخ مرو تو دیگر به چمن
گل را تو دگر مکن خجل ای مه من
مَشکن به چمن ای مه من قدر سخن
::
::
بی روی تو مرگ در کمینم بادا
غم مونس خاطر حزینم بادا
گر چشم به روی دگری بگشایم
تیر مژه تو دلنشینم بادا
::
::
من آن ابرم که بارانش تو هستی
همان یوسف که کنعانش تو هستی
مسافر میشوم تا آخر عمر
در آن راهی که پایانش تو هستی
::
::
باز هم از یاد تو ، شعله به پا خواسته
آتش سرخش ز نور ، قلب من آراسته
زردی روی مرا ، نیک تماشا نما
شمع وجود من از دوری تو کاسته
::
::
این قدر خیال های بیهوده نباف
ماییم و دو خط رباعی و یک دل صاف
در آینه ی دلم به جز عکس تو نیست
شک داری اگر بیا دلم را بشکاف
::
::
حریقی به جانم زدی با نگاهت
دلم را ربودی تو با روی ماهت
سیاهی برفت از تمام جهان
چو دیدم به یک لحظه چشم سیاهت
::
::
سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گرچه خاکسترم و هم سفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
::
::
شاید فراموشت شدم ، شاید دلت تنگه برام
شاید بیداری مثل من ، به فکر اون خاطره هام
شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها
بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها
::
::
زبانم را نگاه خسته ات بست
زمستان با زمستان ها بپیوست
نگاهت لرزشی انداخت در دشت
دلم چون متن یک آیینه بشکست.
(اس ام اس خور)