ابالفضل

اشعار زیبا درباره حضرت عباس(علیه السلام)

شعر زیبا درباره ابالفضل العباس(علیه السلام)؛

ای امیر بی نظیر کائنات / ای زلال اشک تو آب حیات

مادرت گفته به تو الماس من / جان تو جان حسین عباس من

من تمام عمر نامت برده ام/ روزی از خان کرامت خورده ام

معرفت پیش تو قد خم می کند / سجده بر سالار عالم می کند

سرو بالا قامت ام البنین / در میان نیزه های آتشین

ای به پای مهربانی سوخته / عالمی را درس عشق آموخته

ماه زیبای بنی هاشم ببین / گشته ام آواره ای خلوت نشین

ای امید لحظه های ناگزیر / ساقی بی دست دستم را بگیر

دست بی دستان گرفتن کار توست / دستگیرم بودی از روز نخس

با که گویم شوق و شور من تویی / مهربان سنگ صبور من تویی

ساقی لب تشنه تا روز ابد / آب از رویت خجالت می کشد

ای که دل در دام عشقت شد اسیر / ساقی بی دست دستم را بگیر

*
*

نام تو که عشق ناب دارد عباس (ع)
خاصیت آفتاب دارد عباس (ع)
ماتشنه یک جرعه سخاوت هستیم
مشک تو هنوز آب دارد عباس(ع)

*
*

باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت
بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت
ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت
در آستانة تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت
با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت
بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین
تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی
در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی
هم چشمهای روشنت آئینة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی
باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی
در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی
در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
فرزند لافتایی و شیر عرب شدی
فرماندة سپاهی و آب آور حسین
ای نافذ البصیره ترین یاور حسین
بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را
بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای
عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست
فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست
تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست
ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا
ای آفتاب روشن شبهای علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه
داده ست مشک تشنة تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه
وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه
لب تشنة زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه
امروز دستهای تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه
با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه
این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو ، سقای علقمه
شبهای جمعه نالة محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه
ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان
فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو
می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو
طوفان تیر می وزد از بین نخلها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:
« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو
ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »
اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو
با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو
در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود
*
*

*
*
یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میومد
با یه مشک خالی از دور تک و تنها میومد

موج می‌زد سینه‌ی دریا تا که زلفاشو می‌دید
ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا میومد

با تعجب می‌دیدند نخلا به جای آسمون
ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میومد

می‌دونستم آخرش کوفیا چشمت می‌کنند
علمت بس که به اون قامت رعنا میومد

گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب
رو همون آبی که با دست تو بالا میومد

چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود
کاروانی به امید تو به اینجا میومد

روی خاک وقتی می‌افتادی چی گفتی زیرلب
که از اون دورا صدا ناله‌ی ‌زهرا میومد

تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید
آخه با دستی به پشت و کمری تا میومد

میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره
سکینه اینجوری شد بابا که تنها میومد
*
*

*
*
ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد
سیمرغ قاف عشق را هنگامه پرواز شد
زاسرار خلقت بهر ما افشا هزاران راز شد
کلک جهان آرای حق آماده اعجاز شد
از فرط شادی و شعف عفو گنه آغاز شد
باب الحوائج امد و درهای رحمت باز شد
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
از دامن ام البنین ماهی به یثرب سر زده
کز حسن رویش طعنه ها بر خسرو خاور زده
پهلو به پهلوی علی مانند شیر نر زده
گلبوسه ها بر دست او داماد پیغمبر زده
از بهر یاری حسین تکبیر از دل بر زده
پرچم علیه دشمنان بر قله باور زده
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
سرچشمه اب بقا جوشد ز چشم مست او
گردد فدائی حسین از چشم مستی هست او
عفو گناه ما کند خالق به ناز شصت او
دل بر حسینش بسته او نازم به بند و بست او
هستی دهد در راه حق هستی شود پا بست او
تا دین نیفتد از بها افتد ز پیکر دست او
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
او آمده تا خویش را سر مست شیدایی کند
کز مستی و شیدایی اش بر خلق آقائی کند
در کربلای پر بلا جنگی تماشایی کند
در خدمت پیر عطش لب تشنه سقایی کند
صد ها هزاران درد را درمان ایمائی کند
زانفاس گرم خویشتن کار مسیحائی کند
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
از روز اول مایه عز و وقار زینب است
در کربلای پر بلا او پاسدار زینب است
در موقع اندوه و غم او غمگسار زینب است
اهل حرم را محرم و آئینه دار زینب است
پشت و پناه و همدم و همکار و یار زینب است
هر جا که نام زینب است او در کنار زینب است
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
پرچم فراز دین حق پرورده مولاست او
چون در شجاعت رهبری بی باک و بی پرواست او
همسنگر آزادگی با یوسف زهراست او
باب الحوائج در جهان بر خلق ما فیهاست او
غیرت بسان قطره و در مرتبت دریاست او
ناموس حق را حامی و غارتگر دلهاست او
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
باشد حسین فاطمه چون شمع و او پروانه اش
جان می کند ایثار او چون او بود جانانه اش
کرب و بلا میخانه و او ساقی میخانه اش
حق از می قالوا بلی پر می کند پیمانه اش
آب فرات آمد به جوش از نعره مستانه اش
ازاد مردی زنده شد از همت مردانه اش
ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده
عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده
*
*

*
*
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا نا کام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودی خیمه ها غارت نشد
بعد تو کس حافظ یارت نشد
تا تو بودی چه ره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا که مشکت پاره و بی آب
دشمن بر کینه ات شاداب شد
*
*

*
*
برادر با برادر دست می‌داد
برای بار آخر دست می‌داد
چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست می‌داد
*
*

*
*
فرات از کام خشکت شرمناک است
ز داغت آتشی در جان خاک است
به یاد دست های با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …