شعر های عاشقانه

اس ام اس عاطفی جدید

 اس ام اس عاطفی جدید؛

زندگی شبیه شعریست

قافیه هایش با من

تو فقط همیشه ردیف باش

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت

شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

شاهزاده ی عشقی که غلامت شده ام

پابند تو و اسیر دامت شده ام

گویند کبوتری وفادار تر از طوقی نیست

طوقی صفتم جلد مرامت شده ام

دوست داشتن امروزم

دنباله ی ستاره ی چشم هایت است

که در آسمان قلبم سال ها پیش جا گذاشته بودی !

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که

درب را باز نمی کنم

حتی برای تو که سال ها منتظر در زدنت بودم

گفت مجنون گر همه روی زمین

هر زمان بر من کنندی آفرین

من نخواهم آفرین هیچ کس

مدح من دشنام لیلی باد و بس

روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد

اگر باران بند بیاید از این خانه می روم

در سرزمین خاطره ها آنان که خوبند همیشه سبزند

و آنان که محبتها و دوستی ها را بر قلبشان برافراشتند

همیشه به یاد می مانند

از درد و دلت فقط درد سهم من شد

و دلت سهم دیگری

ما هر چه دویدیم به مقصد نرسیدیم

از عشق به جز مزه ی تلخش نچشیدیم

زمستان است و هوا پر شده

از دوستت دارم هایی که به بادها سپرده ام

کاش پنجره ات باز باشد

وقتـی مرا بغل مـی کنـی چنان جاذبه‌ آغوشت

به جاذبه‌ زمین غلبـه مـیکنـد

کـه روحـم بـه پـرواز درمی آیـد

تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت

چـــنــدنــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟

خورشید را در آغوش گرفته ای

پاهایت را به بوسه دریا سپرده ای

موهایت را به دست نسیم

چه خوش غیرتـــــــم من !

دلى که اندوه دارد

نیاز به شانه دارد نه نصیحت

کاش همه این را مى فهمیدند

مدت هاســـت

دلـــم شـــروعــی تـــازه می خــــــواهــد

تــو بیـــــــا

مــــــرا دوبـــــاره آغـــــــاز کـــن

باید جشن بگیرم

اشک هایم دوباره با من آشتی کرده اند

چهار فصل کامل نیست

هوای تو هوای دیگریست

برای تو می میرم

تو وانمود کن که تب کرده ای

همین کافیست

می خواهم بِدهم دنیا را برایم تنگ کنند

به اندازه آغوشت

تــو را که از دلــم کم می کنــم

باقیمانده صفــر می شــود

کاش نامت را با خط بریل مینوشتند

صدا کردنت کافی نیست

شکوه اسم تو را باید لمس کرد

آدم بدون دوست

چون کتاب بدون جلد است !

سفری به دور دنیاست

وقتی دستانم تا انتها

رویت را نوازش می کنند

انسان های خوب همانند گل های قالیند

نه انتظار باران را دارند و نه دلهره ی چیده شدن

دائمی اند

چه فرقی دارد

شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد

وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه

دلی دارم ز جنس سنگ و شیشه

چنان مهرت به جانم کرده ریشه

که در شش گوشه ی قلبم نوشته

عزیزم دوستت دارم همیشه

هربار که کودکانه دست کسی را می گرفتم گم می شدم

حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است

اضطراب گم شدن نیست

بخوای نخوای دوست دارم

بیایی نیایی منتظرم

بگی نگی دق می کنم اگه تو تنهام بذاری

می دونی فرق تو با اشکام چیه؟

اشک من بخاطر تو زود میاد ولی تو به خاطر اشک من دیر میایی

فکر نکنی وقتی ازت دورم یعنی فراموشت کردم

نه فقط دارم بهت فرصت می دم دلت برام تنگ بشه

گل اگر چشم خودش باز کند خواهد مرد

ماه در اوج غرورش به زمین خواهد خورد

چون به زیبایی تو حسرت عالم خوردند

برق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد

حرارت لازم نیست

گاهی از سردی نگاهت می توان آتش گرفت

بیراهه هم برای خودش راهیست

وقتی من را به تو برساند

و حوصله چه زود بی طاقت می شود

در ادامه ی راهی که به تو ختم نمی شود

به اندازه ی چشمان کفتربازی که

کفترش بر بام دیگری نشسته

بی قرارتم !

دلم می خواهد ویرگول باشم

تا وقتی به من می رسی

مکث کنی

دلی که شکستی را گچ چاره نکرد

گل گرفتمش

کلافه شدن یعنی

دلتنگ کسی باشی که نیست

و حوصله ی کسی را نداشته باشی که هست

با یاد تو این ستاره ها رنگی بود

این دفتر خاطرات من سنگی بود

از درس کلاس عاشقی سهمم باز

یک زنگ فقط دوری و دلتنگی بود

می گن پنجره ی دل آدمای مهربون رو به خدا باز می شه

از اون پنجره من رو هم دعا کن

سخته ببازی تمام احساس پاکت را

و هنوز نفهمیده باشی اصلا دوستت داشت یا نه

غم خورده ام مرسی میل ندارم دیگر

اگر می شود یک استکان مرگ برایم بریز

ادعـــــای بی تفاوتــــی سخت است!

آن هــــم نسبت به کســـــی که

زیباتریــــن حس دنیــــا را با او تجربـــه کردی

به اندازه ی چای داغ شب امتحان دوستت دارم

اما…اضطراب نمی گذارد نه گرمایت را حس کنم ونه ارامشت را

خانه که نیستم

کلید را همان دم در

زیر گلدان همیشگی مان گذاشته ام

رؤیایت اگر آمد

پشت در نمی ماند

سکوت چند ماهه ام را عاشقانه دوست دارم!

لال بودن را ترجیح می دهم وقتی کسی نیست

عمق درد پنهان شده در حرف هایم را حس کند

بعضی زخم ها هست که هر روز باید روشونو باز کنی و نمک بپاشی

تا یادت نره که سراغ بعضی ادما نباید رفت

نباید

رابطه ای که توش اعتماد نیست

مثل ماشینی می مونه که توش بنزین نیست

تا هر وقت بخوای می تونی توش بمونی ولی تو رو به جایی نمی رسونه

این روزا زیادی ساکت شده ام حرف هایم نمی دانم

چرا به جای گلو از چشم هایند بیرون میایند

لعنت به تنهایی

تو حقی نداری بخوای بد بشی بامن

ازین فکر رفتن باید رد بشی با من

گاهی وقتا گریه هم آدمو آروم نمیکنه

به قول معروف

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تراست

کارم از گریه گذشته ست

به شانه هایم می زنی تا تنهاییم را تکان داده باشی

به چه دل خوش کرده ای؟

تکاندن برف از شانه های آدم برفی

امشب دل تنهای من اماده ی شکستنه

واسه شنیدن صدات این در و اون در میزنه

امشب دلم گرفته باز از تنهایی از سرنوشت

از امشبی که آسمون بازم منو تنها نوشت

بهانه می تراشی و مرا عذاب می دهی

به روح بی قرار من تو اضطراب می دهی

دلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون

ولی تو قهر با دلم برای لحظه ی مکن

به همون اندازه که

ماهى دوست نداره برسه به خشکى دوست دارم

کاش نامت را با خط بریل می نوشتند

صدا کردنت کافی نیست

شکوه اسم تو را باید لمس کرد

سفری به دور دنیاست

وقتی دستانم تا انتها

رویت را نوازش می کنند

دلی دارم ز جنس سنگ و شیشه

چنان مهرت به جانم کرده ریشه

که در شش گوشه ی قلبم نوشته

عزیزم دوستت دارم همیشه

دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است

اذان افطارش را تو بگو

تنهایی یعنی :

ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است

اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است

دل آرام را بی تاب می کنی

دل بی تاب را آرام

آخرش نگفتی:

تو دردی یا درمان

اگر دو نفر لبه پرتگاهی باشند کدومشون رو نجات می دی ؟

اونی که خیلی دوستش داری ؟

یا اونی که خیلی دوست داره ؟

ز تلخی سکوتت من چه بگویم

همان بهتر که از غم ها نگویم

تو کاری کرده ای با بی وفایی

دگر از عشق خود با کَس نگویم

بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد

من تو را در قلبم دارم نه در دنیا

دل اگر بستی محکم نبند

مراقب باش گره کور نزنی او می رود

تو می مانی و یک گره کور

من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم

نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی

چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی

نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی

دلم از نبودنت پر است

آنقدر که اضافه اش از چشمانم می چکد

گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود

دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است

دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند

ای قطار راهت را بگیر و برو

دیگر نه کوه توان ریزش دارد و نه ریزعلی پیراهن اضافه

دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست

با یک گل هم بهار می شود

اگر در دلمان جوانه بزند

حلقه ی دستانت که بر کمرم میزنی

زیباترین اسارت زندگی من است

بیچاره عروسک دلش می خواست زارزار بگرید

اما خنده را بر لبانش دوخته بودند

در رویاهایت جایی برایم باز کن

جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد

خسته شدم از بی جایی

گل من با آمدنت گلستان شد آن کویر تشنه ی قلب من

تو همان شعری که با شنیدنش آرام می گیرد دل من

تو آنقدر مهربانی که مهربانتر از تو ندیده ام

طعم شیرین عشق را تنها با تو چشیده ام

از آن لحظه که تو آمدی تنها این را از قلبم شنیده ام

دوستت دارم

بی خیال با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو

ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو

محو تماشای توام بی خیال دنیا

چشمان زیبای تو را می بینم

نه انگار نمی خواهد بگذرد روزهای انتظار

باید همیشه همین باشم یک عاشق بی قرار

انتظار و بی قراری نیز با تو شیرین است

کار هر روز و هر شب من همین است

می ترسم کاری کن که آرام بگیرم

محبتی کن تا از درد عشق نمیرم

می دانی چه احساسی دارم به تو

دستت را بر روی قلبت بگذار تا بگویم برای تو

قلبت به عشق چه کسی متیپد

قلبت به عشق کسی میپتپد که قلبش برای تو می تپد

دستم را بر روی قلبم گذاشتم و گرمای دستانت را احساس کردم

مثل شب مثل شب های پر ستاره

او که عاشق است پنجره را باز کرده

و می بیند آسمان پر ستاره را

تویی ستاره ی درخشان من

آن عاشق منم

نگاه کن مرا ای طلوع جاودانه ی من

می خواهم غرق شوم در مهر و محبت هایت

می خواهم از حالا تا آخر عمر ببوسم گونه هایت

می خواهم بگویم خیلی دوستت دارم

می خواهم بمیرم و  بعد بگویم شدم فدایت

تا چشمانم را بر روی می گذارم

فکر تو نمیگذارد که آرام بخوابم

تو چه کردی با من اینگونه نبودم هیچ گاه

چه آوردی بر سر من

ای خدا آزاد کن مرا از این شکنجه گاه

(اس ام اس جدید)

همچنین ببینید

شعر عاشقانه

(شعر) چه گُلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی

( شعر عاشقانه ) تو بسوز شهریارا … سروده ای از استاد شهریار رهی از …