اس ام اس عاشقانه درباره جدایی
اس ام اس عاشقانه درباره جدایی

من زبان برگ ها را می دانم …

اس ام اس جدایی سوزناک؛

من زبان برگ ها را می دانم

مثلا خش خش یعنی امان از جدایی

پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند

گلم خاری شد و با بادها رفت

اثر از ناله و فریادها رفت

خیال وصل می پختیم هیهات

چه آسان می توان از یادها رفت

جدایی درد بی درمان عشق است

جدایی حرف بی پایان عشق است

جدایی قصه های تلخ دارد

جدایی ناله های سخت دارد

جدایی شاه بی پایان عشق است

جدایی راز بی پایان عشق است

جدایی گریه و فریاد دارد

جدایی مرگ دارد درد دارد

خدایا دور کن درد جدایی

که بی زارم دگر از آشنایی

بـــاد آورده را بــــاد مــی بــــرد …

قــبـول … !

اما تو که با پاهای خودت آمده بودی

چرا ؟

رفت و دیگر ندارمش

تقصیر خودم بود

ته این همه شعر که برایش نوشتم

نقطه نگذاشتم

خدا خیــــر بدهد این کفش های بنـــــد دار را

که رفتنت را دقیقــــه ای به تاخیــــر می اندازنـــد

حافظ هم از من کلافه است

بس که آمدنت را فال گرفتم

او رفت

و این خود شعر بلندی است

جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد

به شب آدم ، اما  !

در یک لحظه تمام شد

او رفت

دو کلمه ای که معنای زندگی ام را برای همیشه تغییر داد

جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدم

تو به فراغت من به فراقت

یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست

حالا که رفته ای غمگینم

به سراغ حافظ می روم

همین را می گوید :

برود از دل ِ من وز دل ِ من آن نرود

یارم از من بی سببب رنجید و رفت

گریه را دید و بر من خندید و رفت

وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت

قصه ناگفته ها را نشنید و رفت

تشنه بودم همچو دشتی پر عطش

مثل باران بر تنم بارید و رفت

گل فراوان بود از باغ من

غنچه ای نشکفته را برچید و رفت

بی تو پیمودن شب ها شدنی نیست

شب های پر از درد که فردا شدنی نیست

گفتم که برایت بفرستم دل خود را

افسوس که نامه دلم تا شدنی نیست

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم

دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد

وابستگی ام را به تو باور کردم

عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست؟

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

مرا نمی خواهی دیگر می دانم

حتی اگر مرا ببینی هم نمی شناسی مرا دیگر می دانم

اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را می خوانم

چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو می مانم

ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست

اشک های روی گونه ام دیدنی نیست

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست

آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست

غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست

هنوز هم نمیدانم اینجا چه فصلیست

که من کال ماندم و به تو نمی رسم

در قفس افتاده ام فکر رهایی نیستم

دل به عشقت داده ام فکر جدایی نیستم

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پشیمانیست حرفش را نزن

گفته بودی چشم بردارم از چشمان تو

چشم هایم بی تو بارانیست حرفش را نزن

آخرین بـاری کـه از تـه دل بـرای رفـتـنـت گـــــریـه کــردم

گـفـتـی تـمـامـش کـن

از آن روز بـه احـتـرامـت چـنـان از تـه دل مـی خـنـدم

کـه گــاهــی فــرامــوشـــم مـــی شــود

رفـــــتـــــه ای …

مداد را برداشتی

طرح مرا نه آنگونه که هستم

همانگونه که می خواستی کشیدی

تمام بهانه رفتنت این است که عوض شده ام

مداد را برمی دارم

طرح تو را همانگونه که هستی می کشم

می توانی بروی

چه فرقی دارد ، شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد ؟

وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه !

کوتاه ترین قصه ی دنیا :

رفت … !

چندیست در نبودنت به ساعت شنی می نگرم

یک صحرا گذشته است !

این روزها سنگین و نحس اند ، چه کنم ؟

لحظات هم بهانه ات می گیرند

رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است

امروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه

خراب شده اند

بعد از تو

برگرد

با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم

می بینم سر جاتی !

از تراکم ابرها می ترسم

می روی چتری برایم بگذار

تنها زیر شلاق باران می ترسم

ای کاش آشنایی ها نبود

یا به دنبالش جدایی ها نبود

یا مرا با او نمی کردی آشنا

یا مرا از او نمی کردی  جدا

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم

دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد

وابستگی ام را به تو باور کردم

او می رود دامن‌کشان

من زهر تنهایی چشان

و سال هاست

رفتنش هر غروب

در ذهنم تکرار می شود

بدون اینکه ماری در کار باشد

مزه ی زهرمار را می چشم وقتی نیستی

تا نباشد این جدایی ها

نداند قدر یاران را

کویر خشک می داند

بهای قطره باران را

ندارم لحظه ای از تو رهائی

امان از عشق و این رهائی

تمام ترس من ناگفته پیداست

مبادا بین ما افتد جدائی

گفـــــته بودم بی تـــو سخــــت میگذرد بـی انـصـاف

حـــــرفم را پس می گــیرم

بــی تــــــو انگـــــــار اصـلا نمـی گــــــذرد …

جدا ماندن از کسی که دوستش داری

فرقی با مردن ندارد

پس عمری که بی تو می گذرد

مرگیست به نام زندگی

چشمامو وقف تــو کردم

دل به خلوت تــــو بستم

هم ترانه پس کجایی ؟

من که مردم از جدایـی

دل شکسته و غــریبم

جون میدم اگـــه نیایی

انگشتانت را به من قرض بده

برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام

یک نفر آمد صدایم کرد و رفت

با صدایش آشنایم کرد و رفت

نوبت اوج رفاقت که رسید

ناگهان تنها رهایم کرد و رفت

آن روز که تو رفتی از آن سو

و من هم از این سمت

دنیا به دو پاره شد

به سویی و به سمتی

از روزهای رفته نگو

روزهای مانده را تعریف کن

با چند ماه خداحافظی کنم

به چند خورشید سلام

تا بیایی  ؟

روزی ازم پرسیدی بزرگترین آرزوت چیست ؟

گفتم بر آورده شدن آرزوی تو

ولی ندانستم آرزوی تو جدایی از من است

آنـــــقــدر پـُشــت سـرت آب ریخــتــم

کــه تـمـام کـوچـه سـَبـز شــد

پـــس چـِـرا نـیـامـدی ؟

هوای بوی تنت را کرده ام ، می دانی

پیراهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

همه یهویی ها خوبن :

یهویی بغل کردن

یهویی دیدن

یهویی سورپرایز کردن

یهویی بیرون رفتن

یهویی دوست داشتن

یهویی عاشق شدن

اما امان از یهویی رفتن !

پرنده ی مهاجری که مقصودش کوچ است

به ویرانی لانه اش فکر نمی کند

ابراهیم که نیستم می گذاری می روی

این آتش نبودنت بر من گلستان نخواهد شد

رهایم کردی چرا که برهنگیت را نجوییدم

بوسه هایت را نطلبیدم و طعم گس گناه را نچشیدم

رهایم کردی چرا که عشق ورزیدم

خنک شدى ؟

اما من هنوز داغم از رفتنت در این سرماى بى رحم

درنگ

عجب دنیای عجیبیست

رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود

زمانی که گفتی برو

چقدر عاشقانه می شد اگر نقطه اش بالا بود

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بیقرار بودی زودتر بروی

از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی

من سوگوار نبودنت نیستم

من شرمسار این همه تحملم

همیشه جرات عاشقانه جدا شدن رو داشته باش

اما حقارت به زور نگه داشتن رو به دوش نکش

کار سختی پیش رو دارم :

بعد از رفتنت باید زنده بمانم

عیسی را به صلیب هم نمی کشیدند

می کشتند

مثل تو

که اگر مرا از یاد نمی بردی

می رفتی

هنوز هم مثل انشاهای دوران دبستان

با نتیجه گیری مشکل دارم

چرا رفتی ؟

ســـوم

هفتــــم

چهلـــم

ســـــال

چنـــد ســــال دیگــــر

بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم ؟

فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد

فقط رفت بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد

فقط رفت …

فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت : راحت شدم

یادت هست ؟

روزی پرسیدی این جاده کجا میرود ؟

و من سکوت کردم…

دیدی …

جاده جایی نرفت…

آن که رفت ، تو بودی

راهی نمی بینم ، آینده پنهان است اما مهم نیست

همین کافیست که تو راه را می بینی و من تو را

مات شدم از رفتنت

هیچ میز  شطرنجی هم درمیان نبود

این وسط فقط یک دل بود

که دیگر نیست

چشمان مرا به چشم هایش گره زد

بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد

او رفت ولی نه طبق قانون وداع

یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد

دردناک ترین جدایی ها آنهایی هستند که

نه کسی گفت چرا

و نه کسی فهمید چرا

آتش زدن به یک سرنوشت کبریت نمی خواهد که

پـــا می خواهد

که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر و بـــــــــروی

درد دارد

وقتی با نسیمی برود

کسی که به خاطرش به طوفان زده ای

نباشی برای من هیچ اتفاقی نمی‌افتد

فقط گاهی موهای صورتم سفید می‌شود

گاهی موهای سَرم می ریزد

ای کاش

قانون همه ی دوستی ها این بود

یا رفاقت تعطیل یا جدایی هرگز

 (اس ام اس جدید)

همچنین ببینید

(دلنوشته ) ما کوچیکا خدامون بزرگه

( شعر برای غم و جدایی ) ما کوچیکا خدامون بزرگه … مهرزاد امیرخانی من …