میلان كوندرا

جملات کوتاه و زیبای میلان كوندرا

سخنان میلان كوندرا؛

اندیشه ها نیز زندگی مردم را نجات می بخشند.

*

آنچه به رفتار و كردار ما معنا می بخشد، همیشه برای ما ناشناخته است.

*

حتی ساده ترین شنوندگان، آنچه را كه می گذرد، كم و بیش تشخیص می دهند.

*

آنها كه شیفته ی فكر پیشرفت هستند، هرگز گمان نمی برند كه هر گام به پیش، گامی در راه پایان نیز هست و در پس همه ی شعارهای شاد “به پیش و به بالا”، آواز هرزه ی مرگی كه ما را به شتاب كردن برمی انگیزد، به كمین نشسته است.

*

تاریخ، پیاپی شدن دگرگونی های بی دوام است.

*

موسیقی در پیچیده ترین شكل خود، همچون یك زبان است.

*

یادبودها در سراسر دنیا پراكنده اند. اگر بخواهیم آنها را پیدا كنیم و از مخفیگاه هایشان بیرون بكشیم، باید سفر كنیم.

*

آدم هنگامی كه صف را ترك می كند، دوباره می تواند به آن باز گردد، ولی زمانی كه دایره ای بسته می شود، دیگر راه بازگشتی وجود ندارد.

*

مردم، تنها به این دلیل می خواهند ارباب آینده شوند كه گذشته را دگرگون سازند.

*

مردم همیشه فریاد می زنند كه می خواهند آینده ی بهتری بسازند. این، حقیقت ندارد. آینده، خلایی است بی عاطفه نسبت به همه.

*

شریف ترین احساسات می تواند به آسانی برای توجیه بزرگترین وحشت ها به كار گرفته شود.

*

تاریخ به سبكی زندگی یك فرد است؛ بیش از اندازه سبك، به سبكی پَر است، مانند گرد و غبار در هوا معلق است، مانند چیزی است كه فردا ناپدید می شود.

*

یك بار حساب نیست؛ یك بار مثل هیچ وقت است.

*

مجازات كردن كسی كه نمی داند چه می كند، نشانه ی توحش است.

*

آن كس كه استعداد دشوار همدردی ( احساس مشترك ) را دارا نیست، به سردی رفتار دیگران را محكوم می كند.

*

هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه ای امكان پذیر نیست.

*

وحشت، حالت یك ضربه را دارد؛ لحظه ای است كه انسان هیچ چیز نمی بیند. وحشت فاقد هر گونه اثر زیبایی است و انسان تنها پرتو شدید رویداد ناشناخته ای را می بیند كه چشم براه آن است.

*

زمان بشری دایره وار نمی گذرد، بلكه به خط مستقیم پیش می رود و به همین دلیل، انسان نمی تواند خوشبخت باشد، چرا كه خوشبختی، تمایل به تكرار است.

*

ما هرگز نمی توانیم با قاطعیت بگوییم كه روابط ما با دیگران تا چه حدی از احساسات ما، عشق ما، فقدان عشق ما، لطف و مهربانی ما و یا از كینه و نفرت ما سرچشمه می گیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف ما در میان افراد تاثیر می پذیرد.

*

آن كسی بازیگر است كه از كودكی می پذیرد تمامی زندگی خود را برای مردم ناشناس به نمایش گذارد. اگر كسی به این كار بنیادی تن ندهد– كه هیچ ربطی به استعداد ندارد و چیزی ژرفتر از آن است – نمی تواند بازیگر شود.

*

از زمان كودكی، پدر و آموزگار مدرسه برای ما تكرار می كنند كه خیانت، نفرت انگیزترین چیزی است كه می توان تصور كرد. اما خیانت كردن چیست؟ خیانت، از صف خارج شدن و به سوی نامعلوم رفتن است.

*

وقتی در برابر كسی كه مهربان، مؤدب و مبادی آداب است قرار می گیریم، بسیار دشوار است كه همه ی حرفهایش را دروغ تصور كنیم و درستی و راستی در او نبینیم.

*

ما بیشتر برای از یاد بردن درد و رنج خویش به آینده پناه می بریم؛ در پهنه ی زمان، خطی را تصور می كنیم كه فراسوی آن خط، درد و رنج ما پایان خواهد یافت.

*

همیشه ساده ترین پرسش ها با اهمیت ترین پرسش ها به شمار می رود و پاسخی برای آنها وجود ندارد و پرسشی كه نتوان به آن پاسخ داد، مانعی است كه فراتر از آن نمی توان رفت.

*

اندیشه ها نیز زندگی مردم را نجات می بخشند.

*

وفا از والاترین پارسایی ها به شمار می رود. وفا به زندگی ما وحدت می بخشد و بدون آن، زندگی ما به صورت هزاران احساس ناپایدار پراكنده می شود.

*

آدمی به ضعف خویش آگاهی دارد و نمی خواهد در برابر آن ایستادگی نماید، بلكه خود را به آن تسلیم می كند.

*

رؤیا تنها یك ارتباط ( شاید یك ارتباط رمزی ) نیست، بلكه یك كوشش زیبایی شناسی و یك بازی قوه ی تخیل است و این بازی به خودی خود دارای ارزش است.

*

براستی، انسان را سرزنش كرد كه طی زندگی روزمره در برابر رویدادها بی اعتنا است و بدین ترتیب، بعد زیبایی را از زندگی خود سلب می كند.

*

دورنمایه ی فراموش نشدنی وابسته به تولد عشق با زیبایی اضطراب آورش درست در لحظه ی ناامیدی انسان را به سوی خود می كشد. انسان همیشه ندانسته، حتی در ژرف ترین لحظه های پریشانی، زندگیش را بر مبنای قوانین زیبایی می سازد.

*

زندگی بشر همچون یك قطعه ی موسیقی ساخته شده است. انسان با پیروی از درك زیبایی، رویداد اتفاقی را پس و پیش می كند تا از آن دورنمایه ای برای قطعه ی موسیقی زندگیش بیابد.

*

هرچه انسان بیشتر در تاریكی درون خویش به سر برد، بیشتر در ظاهر جسمانیش پژمرده می شود.

*

موسیقی، روزنه هایی در تن باز می كند كه روح می تواند برای رسیدن به صفای یكرنگی از آنها بیرون آید.

*

تخیل، یكی از ژرفترین نیازهای بشری است.

*

آنچه بر حسب ضرورت روی می دهد، آنچه كه انتظارش می رود و روزانه تكرار می شود، چیزی ساكت و خاموش است؛ تنها اتفاق سخنگو است و همه می كوشند آن را تعبیر و تفسیر كنند.

*

آیا یك رویداد هر چه بیشتر اتفاقی باشد، مهمتر و پرمعناتر نیست؟

*

برای همه ی ما تصورناپذیر است كه یگانه عشقمان چیزی سبك و سست باشد، چیزی بدون وزن؛ می پنداریم عشق ما آن چیزی است كه ناگزیر باید باشد، كه بدون آن زندگی ما از دست رفته است.

*

انسان هرگز آن چیزی نیست كه می اندیشد هست.

*

هر چه انسانها بیشتر می اندیشند، اندیشه ی این یك از اندیشه ی آن دیگری دورتر می شود.

*

انسان می اندیشد و به حقیقت پی نمی برد.

*

رمان نویسانی كه هوشمندتر از آثارشان اند، باید حرفه ی خود را تغییر دهند.

*

رمان نویس سخنگوی هیچ كس نیست … او حتی سخنگوی افكار خاص خودش هم نیست.

*

انسان همواره بر این بوده است كه زندگینامه ی خاص خود را باز نویسد، گذشته را تغییر دهد و هم ردپای خودش و هم ردپای دیگران را پاك كند.

*

فراموشی، در عین حال بی عدالتی مطلق و آسایش مطلق است.

*

طلب فراموشی كردن را نمی توان با وسوسه ی ساده به نیرنگ زدن، یكی پنداشت.

*

پرسش بنیادی برای هر هنرمند عبارت از این است كه اثر «با ارزش» او با كدام كار آغاز می شود؟

*

آن كس متجدد  است كه خود را متجدد بنامد و همچون متجدد پذیرفته شود.

*

كمال مطلوب مرد زن گریز، تجرد با داشتن معشوقه های بسیار است، یا ازدواج با زن محبوب بدون كودك.

*

زشتیِ همه جا گسترده ی دنیای جدید كه بر اثر عادت از دیده پوشیده می ماند، در كوچكترین لحظات تیره بختی ما بیرحمانه ظاهر می شود.

*

طنز، آدمی را برآشفته می كند، نه برای آنكه آدمی را مسخره می كند یا بر او می تازد، بلكه از آن روی كه با آشكار ساختن جهان همچون پدیده ای دو گانه، ما را از داشتن یقین ها باز می دارد.

*

رمان هنری طنز آمیز است؛ «حقیقت» رمان نهفته، ادا نشده و ادا نشدنی است.

*

نویسنده ای كه می كوشد بر ترجمه ی رمانهایش نظارت كند، همچون چوپانی كه در پی گله ای از گوسفندان ناآرام است، به دنبال كلمه های بی شماری می گردد؛ حالت این نویسنده برای خودش غم انگیز است و برای دیگران خنده آور.

*

زیبایی در هنر، نوری است كه به ناگاه از آنچه هرگز گفته نشده است، می تابد.

*

زیبایی، آخرین پیروزی انسانی است كه دیگر امیدی ندارد.

*

نوشتن برای شاعر به معنای از بین بردن دیوار نازكی است كه در پس آن چیزی تغییر ناپذیر («شعر») در تاریكی پنهان است.

*

كارمند، بخش كوچكی از كار عظیم اداری را كه از فهم هدف و افق آن به دور است، انجام می دهد؛ این جهانی است كه حركات در آن مكانیكی می شوند و اشخاص معنای آنچه را كه انجام می دهند، نمی دانند.

*

در جهان دیوان سالارانه ی كارمند، اثری از ابتكار، نوآوری و آزادی عمل در میان نیست، تنها چیزی كه وجود دارد دستورها و مقررات است و این همانا دنیای فرمانبرداری است.

*

رمان اندیشه ای درباره ی وجود است، وجودی كه از بین شخصیت های تخیلی دیده می شود.

*

هركس، اعم از سیاستمدار، فیلسوف و دربان، به درستی سخن خود باور دارد.

*

هستی، آنچه روی داده است نیست؛ هستی، عرصه ی امكانات بشری است؛ هر آنچه انسان بتواند آن شود، هر آنچه انسان بتواند واقعیت بخشد.

*

انسان و جهان همچون حلزون و صدف اش به یكدیگر پیوسته اند: جهان و انسان تفكیك ناپذیرند، جهان گستره ی انسان است و بتدریج كه جهان تغییر می كند، هستی نیز تغییر می یابد.

*

هرگز نمی توان عملی را كه یك بار از دست ما خارج شده است، دوباره در دست گرفت.

*

تاریخ نگار، تاریخ جامعه را می نویسد نه تاریخ انسان را.

*

آدمی به ضعف خویش آگاهی دارد و نمی خواهد در برابرش مقاومت ورزد، بلكه خود را به آن تسلیم می كند. آدمی خود را از ضعف خویش سرمست می كند، می خواهد هر چه ضعیف تر شود، می خواهد در وسط خیابان جلوی چشمان همگان در هم فرو ریزد، می خواهد بر زمین بیفتد و از زمین پایین تر برود.

*

در سلسله مراتب هنرها، این موسیقی است كه جای نخست را می گیرد.

*

سرنوشت همچون گلوله ی آهنینی است كه بر مچ پای ما بسته شده باشد.

*

مهربانی به معنای ایجاد فضایی مصنوعی است كه در آن با دیگری، باید همچون كودك رفتار شود.

*

هر لحظه ای نمایانگر جهانی كوچك است كه ناگزیر در لحظه ی بعدی فراموش می شود.

*

با عمل است كه انسان از دنیای تكراری روزانه – جایی كه همه شبیه یكدیگرند – بیرون می آید، با عمل است كه انسان خود را از دیگران متمایز می كند و فرد می شود.

*

آینده همیشه نیرومندتر از اكنون است. در حقیقت، این آینده است كه درباره ی ما به داوری خواهد نشست و بی شك بدون هیچ گونه شایستگی.

*

روح رمان، روح پیچیدگی است. هر رمان به خواننده می گوید: «چیزها پیچیده تر از آن اند كه تو می اندیشی.»

*

بزرگترین عشق، سرانجام به مجموعه ای از یادگارهای بی رونق كاهش می یابد.

*

لباس نظامی آن چیزی است كه ما برنمی گزینیم، بلكه برای ما تعیین می شود و این همانا ثبات كل در برابر بی ثباتی فرد است.

*

انسان تنها هنگامی كه سالخورده است می تواند باورهای جماعت، افكار عمومی و آینده را نادیده گیرد. انسان سالخورده با مرگ قریب الوقوع خود تنها است و مرگ نه چشم دارد و نه گوش. انسان سالخورده نیازی ندارد كه خوشایند مرگ باشد.

*

زمان در ترنی كه تاربخش می نامند، سوار شده است؛ سوار شدن در این ترن آسان است اما پیاده شدن از آن دشوار.

*

زمانی كه قلب، لب به سخن می گشاید شایسته نیست كه خِرد خُرده بگیرد.

*

اگر بی خبر باشیم، بی گناه هستیم؟ آیا آدم ابلهی كه بر اریكه ی قدرت تكیه زده است، تنها به بهانه ی نادانی، از هر گونه مسئولیتی به دور است؟

*

قدرت در هر جا كه خود را خداگونه بنمایاند، خودبخود الهیات خاص خویش را تولید می كند.

*

عشق، به یك امپراتوری شبیه است؛ اگر اندیشه ای كه بر مبنای آن به وجود آمده از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت.

*

اگر از دست دادن عشقی با دلیل باشد، ما تسلیم می شویم. اما اگر عشقی را بدون دلیل از دست بدهیم، هرگز خود را نخواهیم بخشود.

*

هیچ چیز خواركننده تر از دویدن با همه ی نیرو از روی ناتوانی نیست.

*

آدم زمانی كه هدف، برایش اهمیت نداشته باشد، نمی پرسد كه به كجا دارد می رود! میلان كوندرا

*

بی توجهی به زن، كفر كبیر و بی احترامی بزرگی به آفریده های خداوند است

*

بشر – چون تنها یك بار زندگی می كند- به هیچ وجه امكان به اثبات رساندن فرضیه ای را از راه تجربه ی شخصی خود ندارد، به گونه ای كه هرگز نخواهد فهمید كه پیروی از احساسات، كار درست یا نادرستی بوده است.

*

زندگی فقط یكبار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از تصمیم نادرست تمییز دهیم؛ زیرا ما در هر شرایطی فقط یكبار می توانیم تصمیم بگیریم؛ زندگی دوباره، سه باره و چهار باره به ما عطا نمی شود كه این را برای ما امكان پذیر سازد تا تصمیم های گوناگون خود را مقایسه كنیم.

*

هیچ چیز از احساس همدردی دشوارتر نیست. حتی تحمل درد خویشتن به سختی دردی نیست كه به گونه ای مشترك با كسی دیگر برای یك نفر دیگر یا به جای شخص دیگری می كشیم و قوه ی تخیل ما به آن صدها بازتاب می بخشد.

*

كسی را از روی همدردی دوست داشتن، دوست داشتن حقیقی نیست.

*

اگر نخستین تمرین زندگی، خودِ زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی می توان قایل شد؟

*

شك و تردید، امری یكسره طبیعی است؛ آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یك بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگی های گذشته مقایسه و یا در آینده درست كرد.

*

اگر ما شایستگی دوست داشتن را نداریم، شاید به این دلیل است كه خواهانیم تا دوستمان بدارند؛ یعنی چشم داشت چیزی (عشق) را از دیگری داریم؛ به جای آنكه بدون ادعا و توقع به سویش برویم و تنها خواستار حضورش باشیم.

*

دوست داشتن، چشم پوشی از قدرت است.

*

هرگز نباید بگذاریم كه آینده، زیر بار گذشته فرو بپاشد.

*

از كودكی بیرون می آییم، بی آنكه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می كنیم، بی آنكه بدانیم متاهل بودن چیست، و حتی زمانی كه قدم به دوره پیری می گذاریم، نمی دانیم به كجا می رویم: سالخوردگان، كودكان معصوم كهنسالی خویش اند. از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است.

*

انسان آرزومند جهانی است كه در آن خیر و شر آشكارا تشخیص دادنی باشند، زیرا در او تمایل ذاتی و سركش داوری كردن پیش از فهمیدن، وجود دارد.

*

چیزی را كه نتیجه ی یك انتخاب نیست، نمی توان شایستگی یا ناكامی تلقی كرد؛ در برابر چنین وضعی تحمیلی باید رفتار درستی در پیش گرفت.

*

هر چه انسان بیشتر در تاریکی درون خویش به سر برد،بیشتر در ظاهر جسمانیش پژمرده می شود.

*

نخستین خیانت، جبران ناپذیر است و از طریق واكنش زنجیره ای، خیانت های دیگری را بر می انگیزد كه هر كدام از آنها ما را بیش از پیش از خیانت پیشین دور می كند.

*

آنچه فرد تحصیلكرده را از فرد خودآموخته مشخص می سازد، وسعت دانش نیست، بلكه اعتماد به نفس است.

*

مرگ، یك پیشامد بسیار ساده است كه به آسانی رخ می دهد، مثل تمام پیشامدهای دیگر.

(جملات حکیمانه)

همچنین ببینید

عکس نوشته محبت

جمله های تامل برانگیز

( جملات زیبا ) جمله های تامل برانگیز زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره …