پیامک عاشقانه

اس ام اس عاشقانه (سری 1)

پیامک عاشقانه؛

شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست

پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی

رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی بینم

سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد

غزال خوش صدا توئی

شیرین تر از عسل توئی

بین تموم آدما  نگین بی بدل توئی

بنام دو گل بهشت

یکی عشق و دیگری سرنوشت

به قلم گفتم بنویس ؟ هرچه دلش خواست نوشت

مارا خاک پای دوست ، دوست را تاج سر ما نوشت

به خیال کدامین آرزو

صفای با تو بودن را از ما گرفتی ای بی وفا ؟

من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

تک و تنها به خدا می شکنم

اشک ها ریزم اگر شب به آخر برسد

شب فقط یاد توام کاش به آخر نرسد

تو که قصد جدائی کرده بودی

خیال بی وفائی کرده بودی

چرا با این دل خوش باور من

زمانی آشنائی کرده بودی

دارم برات شعر می خونم شاید به یادم بمونی

فقط یه چیز ازت می خوام همیشه عاشق بمونی

روی باغ شانه هایت هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم

تقدیم به کسی که کنارم نیست

ولی حس بودنش به من شوق زیستن می دهد

شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست

پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی

رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی بینم

سرم قربان آن دشمن که بوئی از وفا دارد

غزال خوش صدا توئی

شیرین تر از عسل توئی

بین تموم آدما

نگین بی بدل توئی

به خیال کدامین آرزو

صفای با تو بودن را از ما گرفتی ای بی وفا ؟

من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

تک و تنها به خدا می شکنم

اشک ها ریزم اگر شب به آخر برسد

شب فقط یاد توام کاش به آخر نرسد

تو که قصد جدائی کرده بودی

خیال بی وفائی کرده بودی

چرا با این دل خوش باور من

زمانی آشنائی کرده بودی

دارم برات شعر می خونم شاید به یادم بمونی

فقط یه چیز ازت می خوام همیشه عاشق بمونی

روی باغ شانه هایت هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم

تقدیم به کسی که کنارم نیست

ولی حس بودنش به من شوق زیستن می دهد

کاش می شد در غروب آفتاب

بی صدا با سایه ها کوچید و رفت

توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته

یکی با چشمون گریون گوشه ای تنها نشسته

نگاه پر اضطرابش به افق به بی نهایت

ساکته اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت

ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی

هیچ عیبی نیست مرا یاد کنی

من که روزی گل صحرای رفیقان بودم

پاییز از زمستون غمگین تره چون بهارو ندیده

ولی من از پاییز غمگین ترم

چون خیلی وقته تو رو ندیدم

تو گفتی از دلتنگی ام برایت بنویسم

اما فکرش را نکردی دفتر دلتنگی هایم در قلبت جا نمی گیرد

امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم

امشب شمع حسرت آرزوهای بر باد رفاه ام ذره ذره آب می شود

امشب برای مرگ آرزوهایم لباس سیاه پوشیده ام

کاش امشب کسی برای عرض تسلیت به خانه دلم می آمد

کاش امشب تو بودی و دلداری ام می دادی و دفتر آرزوهایم را ورق می زدی

اما افسوس که تو نیستی و زندگی بی تو قشنگ نیست

حدیث عشق من و تو

حدیث ابر بهاریست

تو از قبیله لبخند

من از قبیله اندوه

فضای فاصله صد آه

فضای فاصله صد کوه

تو از سپیده و نوری

من از شقایق گلگون

عشق تو تعطیلی نداره ؟

به فکر خودت نیستی فکری به حال خستگی ما بکن

ما هر روز تا دیر وقت خرابتیم !

تقدیم به تو که زبان می گشایی

رگ های فروبسته ی هزار پرسش بی امانم را پاسخ می گویی

و هجوم بی امان نفس هایت  دفتر پر برگ ندانسته های اندیشه ام را صفحه به صفحه بر باد می دهد

ای آشنا ! با من سخن بگو

هیچ وقت شعار نداده ام ، که به زور باید لبخند زد

بعضی وقت ها باید تا نهایت آرامش گریست

آن گاه است که تبسمی میهمان لبانت می شود

که زیباتر از رنگین کمان بعد از باران است

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غم از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم

همه حرفا که آخه عزیز دل گفتنی نیست

همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیآد

لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمیآد

دوستی قطره اشکی است که در معبد عشق

هر کجا بچکد مهر و وفا می روید

تا تو را دیدم ندادم دل به کس

عاشقم کردی به فریادم برس

سرنوشته ما یه میدونه

زندگی اما یه بازی

پیش اسم ما نوشتن حقته باید ببازی

دارم برات شعر می خونم شاید به یادم بمونی

فقط یه چیز ازت میخوام

همیشه عاشق بمونی

گر چه دوست نمیخرد ما را به ریالی

ولی نفروشم تار مویش به جهانی

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی

چه رسد تو را من هم برسم به آرزوئی

دوستی قطره اشکی است که در معبد عشق

هر کجا بچکد مهر و وفا میروید

همه بغضشون گرفته چرا بارون نمیآد

دل تنها قلبشو پاره کرده پس چرا خون نمیاد

با توام بی حضور تو

بی منی با حضور من

می بینی تا کجا وفادار ماندم

تا دل نازک پروانه نشکند ؟

وهمه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

دیگر به سکوت آن روز تاریک نمی اندیشم

بیشتر چشم به آن رودی که در کوه دلت سرازیر است دوخته ام

و می بینم چه زیباست عمق وجود تو

ذهنم فلج می شـــــود

وقتی می خوانمت و تو حتی نمی گویی جـــــــــانم

با تو زیر بارانم

چتر برای چه ؟

خیال که خیس نمی شود

پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت

و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم

نشسته ام

کجا ؟

کنار همان چاهی که تو برایم کندی

عمق نامردی ات را اندازه می گیرم

ای صبا گر بگذری از کوی مهرافشان دوست

دوست ما را گو سلامی دل همیشه تنگ اوست

همیشه سخت ترین سیلی رو از کسی می خوری

که روزی بهترین نوازشگرت بود

می شنوی ؟

این صدای درد دل های ماه و خورشید است

در کنار هم نیستند اما دل ماه در دل خورشید شب راه دارد

قـرار بـگـذار …

هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد

چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد

دست نخــورده تریــن احساس هایــم را

برای روز مبادای عشـق تو احتکار کرده ام

گمم نکن

قول ..

که گوشه ی حافظه ات آرام بنشینم

بگذار بمانم آرام گوشه حافظه ات فقـــــــــــــــــط …

بالا نمی آید این نفس نیمه

تو مگر هوا بودی

که در نبودنت

آهسته آهسته دارم خفه می شوم

تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من

در آن لحظه که هیچ کس نیست با من از تو می گوید

ولی درد من از این است که دیریست باران نمی بارد

بگــــــــــــذار زمــانـــــه از حـســـادتــــــــ بتـرکَــد

انــــــگشتــــــان  مـــن چـــه بـــِه انگــشتـــان تـــــو می آینـــــد

جـــــــانم بـــــــــاش تا به لبــــــم برســـی

می خوام هـــــمه ببینند با تـــو جان به لـب شدم

چه سخت است درک اینکه چشمانت هم دروغ می گفتند

من تنها به آنها اعتماد داشتــــــم

چه می دانی از دل تنگم؟

گاهی به خدا التماس می کنم فقط خوابت را ببینم

می فهمی؟ خوابت را…

میان این همه تاریکی بسیار و نفس گیر

تیرک چراغ برقی بلند و بی دریغ

زیر بارانی نرم و ریز چه شاعرانه می چسبد برای تکیه دادن

تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت

بی انصاف چـــنــدنــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟

خورشید را در آغوش گرفته ای

پاهایت را به بوسه دریا سپرده ای

موهایت را به دست نسیم

چه خوش غیرتـــــــم من !

دلى که اندوه دارد

نیاز به شانه دارد نه نصیحت

کاش همه این را مى فهمیدند !

مدتـــهاســـت

دلـــم شـــروعــی تـــازه میخــــــواهــد

تــو بیـــــــا

مــــــرا دوبـــــاره آغـــــــاز کـــن

باید جشن بگیرم

اشک هایم دوباره با من آشتی کرده اند

چهار فصل کامل نیست !

هواــے تو ، هوای دیگریست

پرستوهای رؤیا هر شب تو را

در چشم من تخم می گذارند

و سحرگاهان فوج فوج

از شاخسار نگاهم به باغ دلم پر می کشی

و مرا چون سازی

از نغمه های شیرین

پر می کنی

دنیای قشنگی دارم

با خیال بیدارت !

برای تو میمیرم …

تو وانمود کن که تب کرده ای

همین کافیست …

می خواهم بِدهم دنیا را برایم تنگ کنند

به اندازه آغوشت !

تــو را که از دلــم کم میکنــم

باقیمانده صفــر میشــود

حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است

حضور خاطراتت در وجود من

مثل آسمــــان می مانی

دوستتـــ دارم اما نمیتـــوانم داشـــته باشمتــــ

یه وقتایی لازمه یکی کنارت باشه

کاری نکنه‌ و حرفی نزنه

فقط باشه

وقتـﮯ مرا بغل مـﮯکنـﮯ

چنان جاذبه‌ﮮ آغوشت به جاذبه‌ﮮ زمین غلبـه مـﮯکنـد

کـه روحـم بـه پـرواز درمــﮯآیـد

ببــــــــــار بــــــــاران

مـــــــــــــن ســـــــــــــفر کـــــــر ده ای دارم

کــــــــه یــــــــادم رفــــته

آبـــــــــــــ پشتــــــــــ پـــــــــایش بـریــــــــزم

از حقیقتـــــــــ های تلخ خسته ام

یک دروغ شیرینــــــــــــــ بگو

بگو دوستـــــت دارم

وقتی بوی تو را می خواهم

به باد هم التماس می کنم

خدا که جای خود دارد

دلم هوای تو را می کند

می روم سراغ شعرهایم

این روزها خوب یاد گرفته ام

خود را به کوچه علی چپ بزنم

نمی دانــم

چــرا بیــن ایــن همــه آدم

پــیــله کــرده ام بــه تــو

شــاید فــقط با تــو پــروانــه می شـــوم …

تفاوتی ندارد خواب باشم یا بیدار

زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه تویی

تو ماه را دوست داری

من ماه هاست که تو را …

قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم

فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم

بگذار بگویم که “دوستت دارم”

دیگر لام تا کام حرفى نمیزنم

سفری به دور دنیاست

وقتی دستانم تا انتها رویت را نوازش می کنند

نمی دانم هم اکنون در کجا مشغول لبخندی

فقط یک آرزو دارم که در دنیای شیرینت

میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی

تو باشی ، من باشم و دیگر هیچ …

دنیا هم ارزانی خودشان !

حکایت بارانی بی امان است

این گونه من دوستت می دارم

بند نمی آید !

ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﻴ ﺒﺎﺭﻡ

ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﻛﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﺎﺵ !

من می تونم دنیا رو یه دستی فتح کنم

به شرطی که اون دست دیگه ام رو تو گرفته باشی …

این روزها بدجور به تو آغشته ام

از صافی ردم کن و ببین که جز تو هیچم نمی ماند !

دستم نمی رسد به بلندای چیدنت

باید بسنده کنم به رویای دیدنت

حکایت عشق من به تو

حکایت عشق آسمان به زمین است

گرچه از هم دورند و به هم نمیرسند

اما گاهی دل آسمان میگیرد و برای زمینش دلی سیر میبارد

در دیده ما نقش رخ دوست اگر نیست

یادش به دلم لحظه ای ازسینه جدا نیست

درسینه بی کینه ی ما نقش تو جاریست

هرچند که در دیده ما جای تو خالیست

 (اس ام اس جدید)

همچنین ببینید

شعر عاشقانه

(شعر) چه گُلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی

( شعر عاشقانه ) تو بسوز شهریارا … سروده ای از استاد شهریار رهی از …