قدیما

شما یادتون نمیاد

شما یادتون نمیاد

(خاطرات قدیم)

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

*

*

ﺷﻤﺎ ﻳﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﻴﺎﺩ ﻳﻪ ﺯﻣﺎنی
ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻓﺤﺸﯽ ﮐﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺪﯼ “ﺑﯽ ﻏﻴﺮﺕ” ﺑﻮﺩ!

*

*

شما يادتون نمياد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز مي گرفتيم، بعد با خودکار بيک روي جاي گازمون ساعت مي کشيديم .. مامانمون هم واسه دلخوشيمون ازمون مي پرسيد ساعت چنده، ذوق مرگ مي شديم

*

*

هیچی بدتر از این نبود که شام خوشمزه داشته باشید،
مهمونای خوب داشته باشید،
فیلم عالی هم داشته باشه اما تو؛
مشقات مونده باشه! یادتونه؟

*

*

دیدید بچه های ۲-۳ ساله این دوره وقتی میخوان برن مسافرت
صندلی عقب تشک و بالشت واسشون باید بذاری
تبلت داشته باشن که بازی کنن،
مانیتور پشت صندلی باشه تا کارتون مورد علاقه شون رو ببینن…
اونوقت ما که میخواستیم بریم مسافرت بلیط اتوبوس که برامون نمی خریدن هیچی
جلوی پاشون یا تو راهروی اتوبوس می خوابوندنمون
هر کی هم رد می شد یه لگد بهمون می زد .
حالا سوال من اینجاست آیا اون موقع ها یونیسف وجود نداشته ؟
آیا الان میشه حقمون رو پس بگیریم آیا ؟

*

*

شما يادتون نمياد، يک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستيکي صورتيا مي پوشيدن که دورش پشمالوهاي سفيد داره !

*

*

اون وقتا که کوچیک بودیم یه کاغذ میزاشتیم رو یه شیشه ک طرح داره
با مداد رنگی میکشیدیم رو کاغذ طرح شیشه رو کاغذ میوفتاد……

*

*

شمایادتون نمیاد منم یادم نمیاد
قدیما روز سیزده بدر مامان بزرگا کوفته درست میکردند
بعدازظهرشم آش میپختند
الان دیگه کباب جای اونا رو گرفته مزه ی قدیما روهم نداره
اینارومامانم میگفت…

*

*

ﻣـﻦ؟
– ﻧﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﯾﺖ …
” ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﯾﺎﻟﻮﮔﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﺭس ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪی “

*

*

شما یادتون نمیاد اون موقع ها وقتی مدادمونو که میتراشیدیم همش مواظب بودیم که این آشغال تراشش نشکنه همینجوری هی پیچ بخوره

*

*

بچه که بودیم ننه مون میگفت بدو برو به وانتیه بگو وایسه
بعد ما اصن همچین میرفتیم عین جت لی !
وسط راه دو سه تا ملق میزدیم و از رو دیوار میرفتیم که برسیم وانتیه نره !
الان کافیه به بچه ها بگی گوشی منو از اتاقم بیار لدفن…..

*

*

شما يادتون نمياد، عيدا ميرفتيم خريد عيد، ميگفتن کدوم کفشو ميخواي چه ذوقي ميکرديم که قراره کفشمونو انتخاب کنيم کفش تق تقي هم فقط واسه عيدا بود

**

شما يادتون نمياد، مقنعه چونه دار ميکردن سر کوچولومون که هي کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بياد رو گوشمون

*

*

بچه فامیلمون هنوز تو شکم ننشه رفتن براش ماشین برقی خریدن
اونوقت ما تا راهنمایی با متکا و پتو براخودمون ماشین درست میکردیم
گوشتکوب دندمون بود !
یه کاسه ام نقش فرمونو ایفا میکرد !
تازه وقتایی که زیادبودیم به صندلیاش اضافه میکردیم
با بچه ها دسته جمعی میرفتیم مسافرت ، کلی ام حال میداد

*

*

شما يادتون نمياد، وقتي مشق مينوشتيم پاک کن رو تو دستمون نگه ميداشتيم، بعد عرق ميکرد، بعد که ميخواستيم پاک کنيم چرب و سياه ميشد و جاش ميموند، ديگه هر کار ميکرديم نميرفت، آخر سر مجبور ميشديم سر پاک کن آب دهن بماليم، بعد تا ميخواستيم خوشحال بشيم که تميز شد، ميديديم دفترمون رو سوراخ کرده

( زمزار )

همچنین ببینید

زندگی

جملات آموزنده و متن های عاشقانه زندگی

جملات آموزنده و متن های عاشقانه زندگی ( عاشقانه ها ) زندگی یک تپش قلب …