صادق آل محمد سلام الله علیه (Copy) (Copy)

اشعار و ابیات شهادت امام صادق (ع)

اشعار و ابیات شهادت امام صادق (ع)

غزل برای مدینه به وزن ماتم شد

ردیف شد غم قافیه داشتم غم شد

دوباره دست امیری طناب را حس کرد

و صادقانه بگویم علی مجسم شد

دوباره شهر غزل بوی سوختن می داد

شبیه حادثۀ کوچه! هم نشد، هم شد

نشد- زمان علی ناسزا نمی گفتند

اگر چه بی ادبی ها به اسم اعظم شد

و شد- به خاطر این که از آسمان مردی 

*

*

*

«زمینه های زمین خوردنش فراهم شد»

از كار غربتت گره‌ای وا نمی‌كند

این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌كند

این شهر ، زخم بی‌كسی‌ات را…عزیز من

جز با دوای زهر مداوا نمی‌كند

این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع

یك جای امن بهر تو پیدا نمی‌كند

اینجا اگر كسی به سوی خانه‌ات رود

در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌كند

این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست

با آل فاطمه به جز این تا نمی‌كند

ابن ربیع  پست چه آورده بر سرت؟

شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌كند

بالای اسب در پیِ خود می‌كشاندت

رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌كند

تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند

اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌كند

زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است

یك ذرّه احترام به زهرا نمی‌كند

اینجا مدینه هست، دگر كربلا كه نیست

پس یورشی به معجرِ زن ها نمی‌كند

*

*

*

بر جان آفرینش منصور زد شراره

 قلب امام را کرد با زهر پاره پاره

 شوّال شد محرّم بالله قسم از این غم

 باید که ناله خیزد از قلب سنگ خاره

 بر آن عزیز حیدر این بود ارث مادر

 کز خانه اش به گردون بالا رود شراره

 در بین راه آن شب جانش رسید بر لب

 از بس که دید آزار از خصم دون هماره

 او روی زین نشسته این با دو دست بسته

 این پشت سر پیاده او پیش رو سواره

 یا مصطفی! نگاهی از دل بر آر آهی

 بر پاره ی تن خود یک لحظه کن نظاره

 با قتل صادق تو قرآن ناطق تو

 داغ تو در مدینه تکرار شد دوباره

 دشمن شراره اش ریخت در سینه لحظه لحظه

 منصور بارها کرد بر قتل او اشاره

 هر چند دخترانش دیدند داغ بابا

 دیگر نبردشان خصم از گوش گوشواره

 گردید ماه رویش در ابر خاک، پنهان

 دیگر نداشت بر تن از زخم ها ستاره

 «میثم» امام صادق مظلوم از این جهان رفت

 با رنج بی حساب و با درد بی شماره

*

*

*

نفس نفس زدنم را حسین می بیند

جراحت بدنم را حسین می بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده

و شعله های تنم را حسین می بیند

دویدن از پیِ مرکب برای من سمّ است

نحیف تر شدنم را حسین می بیند

حریم شخصی من جای این اراذل نیست

غریبی وطنم را حسین می بیند

چقدر سخت بُوَد مادرت زمین بخورد

ندای واحَسَنم را حسین می بیند

شبیه دامن طفل سه ساله می سوزم

عزای سوختنم را حسین می بیند

تمام فکر من این است لحظه ی تدفین

سفیدی کفنم را حسین می بیند

فقط برای حسین سینه زن شوید امّا

دو دست سینه زنم را حسین می بیند

*

*

*

چه ظلم‌ها که به اولاد مصطفی کردند

خدا گواست به آل علی جفا کردند

گلوی تشنه بریدند از حسینش سر

سر مقدس او را به نیزه‌ها کردند

امام چارم ما را به شام آوردند

میان خلق ورا خارجی صدا کردند

امام پنجم ما را به زهر کین کشتند

بسا ستم که به آن حجت خدا کردند

به بیت حضرت صادق هجوم آوردند

قیامتی دگر از این ستم به پا کردند

سر برهنه دل شب ز خانه‌اش بردند

چه ظلم‌ها که به آن نجل مصطفا کردند

در آن سیاهی شب، اهل بیت آن مظلوم

گریستند و برای پدر دعا کردند

همه سواره و او را پیاده می‌بردند

نه رحم کرده، نه از حضرتش حیا کردند

سه بار تیغ کشیدند بهر کشتن او

عجب به عهد رسول خدا وفا کردند!

امام صادق ما را به زهر کین کشتند

مدینه را ز غمش دشت کربلا کردند

هزار مرتبه نفرین حق بر آن قومی

که خط خویش ز آل علی، جدا کردند

برای غصب خلافت زدند زهرا را

چه شد که کودک ششماهه را فدا کردند

به جای شاخۀ گل بار هیزم آوردند

حقوق فاطمه را پشتِ در ادا کردند

بسوز و شعله برافروز از جگر «میثم»

که حمله بـر حرم وحی کبریا کردند

*

*

*

بگذارید از این خانه عبا بردارد

لااقل رحم نمایید عصا بردارد

بگذارید در این حلقۀ دود و آتش

طفل ترسیده از این معرکه را بردارد

پیر مرد است نبندید دو دستش نکشید

وای اگر دست نحیفی به دعا بردارد

کوچه ای تنگ و دلی سنگ و زمین خوردن ها

استخوانی که ترک خورد صدا بردارد

آی نامردِ سواره نفسش بند آمد

فرصتی ده قدمی پشت شما بردارد

رمقش نیست ولی می رود و می خواهد

که قدم یاد غم کرب وبلا بردارد

آخرین روضه ی او روضه ی گودالش بود

وقت آن است به لب بانگ عزا بردارد

تشنگی بود و لبی چاک و تنی خون آلود

لشگری حلقه زده رسم حیا بردارد

خوب پیداست چرا این همه نیزه اینجاست

هر کسی آمده یک سهم جدا بردارد

هر کسی آمده یک تکه بگیرد بکشد

بیشتر تا که تنت زخم جفا بردارد

کاش می شد که سنان تا که سنان را نزند

دست از گیسوی بر خاک رها بردارد

زجرکُش می کند این قاتل خنجر در مشت

کاش می شد که از این حنجره پا بردارد

*

*
*

دارم برای رنگِ تنت گریه می كنم

پایِ نفس نفس زدنت گریه می كنم

باور كنیم حرمت تو مستدام بود؟

یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور كنیم شأن تو را رَد نكرده است؟

این بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟

گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند

روی سر تو از در و دیوار ریختند

هر چند بین كوچه تنت را كشید و بُرد

دستِ كسی به رویِ زن و بچه ات نخورد

باران تیر و نیزه نصیب تنت نشد

دست كسی مزاحم پیراهنت نشد

این سینه ات مكان نشست كسی نشد

دیگر سر تو دست به دست كسی نشد

*

*
*

باز گرفته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه

شکر خدا عاشق دیار حبیبم

شکر خدا که شدم گدای مدینه

بال فرشته است، سایبان قبورش

بال فرشته است،خاک پای مدینه

در کفنم تربت بقیع گذارید

صحن بقیع است، کربلای مدینه

کرب و بلا می شود دوباره مجسم

تا که به یاد آورم عزای مدینه

دست من و لطف دست با کرم تو

جان به فدای بقیع بی حرم تو

سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟

یا که خداوند آفریده خمیده؟

منحنی قدّت از کهولت سن نیست

شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده

بس که غریبی تو ای سپیده محاسن

شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده

نیست توان پیاده رفتنت ای مرد

پس به کجا می روی خمیده، خمیده

هر که صدای تو را میان محله

وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده

در وسط کوچه ها صدای تو این بود

مادر من، مادر شهیده، خمیده

کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟

در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟

وقتی درِ خانه در برابرت افتاد

خاطره ای در دل مطهرت افتاد

مرد محاسن سپید شهر مدینه

کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد

گرم خجالت شدند خیل ملائک

حُرمت عمامه ات که از سرت افتاد

راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟

یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟

تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد

حیف ولی لحظه های آخرت افتاد…

*

*
*

از سوز زهر آب شد از پای تا سرم

با اشك هم قدم شده ساعات آخرم

پایم به سوی قبله، لبم غرق خون شده

دیگر رمق نمانده به اعضای پیكرم

آه ای بقیع باز كن آغوش خویش را

من آخرین امانت شهر پیمبرم

بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم

یك عالَمه مصیبت و اندوه می‌برم

از غصه آه می‌كشم و ناله می‌زنم

یا رب ببین زمانه چه آورده بر سرم

دشمن شبی كه پای برهنه مرا دواند

داغ رقیه بود عیان در برابرم

رحمی نكرد بر من و بر سنّ و سال من

انداخت ریسمان به روی دست لاغرم

ارث علی به من ز همه بیشتر رسید

سوزانده شد دو بار، حریم مطهرم

كاشانه‌ام اگر چه به آتش كشیده ‌شد

امّا نسوخت چادر و گیسوی همسرم

وقتی كه دود خانه‌ی ما را گرفته بود

دیدم فرار می‌كند از شعله دخترم

آن جا به یاد كرب و بلا روضه خواندم از

طفل یتیم و عمّه‌ی محزون و مضطرم

طفلی كه ضجّه می‌زد و از ترس می‌دوید

می‌گفت پس كجاست عموی دلاورم

عمّه! عمو كجاست ببیند كه بعد از او

غارت شده‌ست زیور و خلخال و معجرم

*

*
*

مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد

میان راه، تن تو بی اختیار بیفتد

تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند

که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد

دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست

اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد

توقع اثری غیر آبله نتوان داشت

مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد

چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و …

چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد

اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت

ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد

هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست

که آفتاب، محال است در حصار بیفتد 

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …