شهادت امام محمد باقر (ع)

اشعار و دلنوشته های شهادت امام محمد باقر (ع)

( اشعار مناسبت های مذهبی )

اشعار و دلنوشته های شهادت امام محمد باقر (ع)

باید گریست با همه ی ناله دارها
بر کربلا و قافله ی یادگارها
تنهاترین امام که مانده ز کربلا
رنجی کشیده از همه ی روزگارها
می گفت با هزار گِرِه از گلوی زخم
با هر بهانه ای سخن از بی قرارها
می گفت با کنایه که من دیده ام به چشم
آتش به خیمه ها و شروع فرارها
من دیده ام که راه، به اطفال بسته بود
سر بود و سنگ و سیلی سخت سوارها
دیدم به چشم خویش که دستان اجنبی
معجر کشید از سر عصمت مدارها
دیدم که رحم، در دل بی رحمشان نبود
مزدورهای در طمع گوشواره ها
دیدم شرارِ دامن آتش گرفته را
آن شب که شد ستاره هم آغوش خارها
با شعر و طنز و طعنه به ما لطمه ها زدند
چون تیر کینه بود، تمام شعارها
با این که زخم نیزه جگرهای ما درید
آه از هجوم زخم زبان و نثارها
هوراکشان رسیدن ما را صلا زدند
با پایکوبی و به صدای هَوارها
ما را چنین خرابه نشینی روا نبود
با جامه های پاره و تحقیرِ بارها
هفتاد و دو شهید، متاع قلیل ماست
آن کشته های بانی این اقتدارها
ما ارث غم ز فاطمه داریم یادگار
این ارث ها بماند و این یادگارها
زهر جفا به پیکر من مرهم است و بس
زخم جگر دوای تمامی کارها
خاک بقیع مدفن زهراییِ من است
کرب و بلای ماست به گوشه کنارها
تا روز انتقام خدایم گواه من
یاری کنند اشک مرا خیل یارها
چشمان انتظار، عجب آبدیده شد
آخر به انتها برسد انتظارها
(  محمود ژولیده )

*

*

*

زمین و آسمان ای شیعه در حزن و غم است امشب

همه اوضاع عالم زین مصیبت در هم است امشب

امام پنچمين شد کشته از زهر هشام دون

مدینه غم سرا از این غم و زین ماتم است امشب

*

*

*

باز روزی ما غم است آقا

اشک با دیده محرم است آقا

فرصت گریه با امام زمان

باز امشب فراهم است آقا

پای آن غصه ها که خوردی تو

من اگر جان دهم کم است آقا

تو عزادار کربلا هستی

تا که این عالم ،عالم است آقا

آری آری شب عزای شما

پیشواز محرم است آقا

تا قیامت به پیش چشمانت

رأس بر نی مجسم است آقا

چشم تو یاد کربلا دریاست

همه روزهایت عاشوراست

می روی یاد کودکی از حال

پیر کرده تو را غم گودال

یاد آن خاطرات بارانی

کربلایی شده منا ده سال

با غرورت چه کرده مرد صبور ؟

غارت گوشواره و خلخال

داشت در بین خیمه ها می سوخت

پدرت از خجالت اطفال

باتو گفته چه قدر اسرار از

دفن آن پیکری که شد پامال

وای از این اتفاق ، هم بازیت

پیش چشمان تو شده بی بال

کربلا ،کوفه ،شام در دل توست

روضه های رقیه قاتل توست

(  محمد حسین رحیمیان )

*

*

*

زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود

زهر جگر سوزی که بر دردش دوا بود

پنجاه سالِ عمر او با درد بگذشت

پنجاه سال، او روضه دار کوچه ها بود

تب می نمود و یاد مادر گریه می کرد

او خوب با سردرد و سیلی آشنا بود

لب تشنه بود و زهر آتش زد به جانش

چون یادگاری حسین و مجتبی بود

عادت به «لایوم کیومک» داشت حرفش

یعنی گریز حرف هایش کربلا بود

در خاطرش مانده شلوغی های گودال

جد غریبش را که زیر دست و پا بود

جد غریبی که لباسش را ربودند

غسل و کفن، زخم زیاد و بوریا بود

جد غریبی که سرش منزل به منزل

گاهی به نیزه، گاه در طشت طلا بود

رنگ رخ او شد کبود و زرد؛ جان داد

مانند دایی قاسمش از درد جان داد

( محسن حنیفی )

*

*

*

تو که بر چشم خلق جا داری

نوری و جلوه ی خدا داری

نور چشمان حضرت سجاد

ریشه در باغ هل اتی داری

ثمر نخل احمدی که نسب

ز حسین و ز مجتبی داری

پسر سیّد البُکاء هستی

سرگذشتی پر از بلا داری

یادگاری ز لاله های عطش

بر دلت داغ کربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی

عمّه ی قد خمیده را دیدی

همه جا گرد غصه پاشیدند

با سر تیغ و نیزه گل چیدند

دست های سیاه بر سر تو

سنگ های کبود باریدند

چشم هایی که گریه می کردند

سیلی و تازیانه می دیدند

مردم کوچه ی یهودی ها

دور سرها مدام رقصیدند

بی ابالفضل، کودکان یتیم

روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم که بر سرت آمدند

کودکیِ تو را رقم می زد

( علی صالحی )

*

*

*

دلی شکسته وچشمی زگریه،تردارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفردارم

همه زمرگ پدر ارث می برند ومن

بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم

هشام!زخم دلم که برای حالا نیست

من از غروب دهم زخم بر جگر دارم

زمانه دست زقلب شکسته ام بردار

من از بریدن رأسش خودم خبر دارم

به یاد ساقی لب تشنه امام شهید

میان قاب دلم عکسی از قمر دارم

اگرچه قصه من مال سالها پیش است

همیشه یک سر برنیزه در نظر دارم

غروب کرببلا زخمهای سختی داشت

ولی زشام بلا زخم بیشتر دارم!

از اینکه بودم واصغر زنیزه می افتاد

غرور له شده و آه شعله ور دارم

دلم گرفته از اینکه نشد درآن ایام

زروی دست رقیه طناب بردارم

(  مهدی نظری )

*

*

*

پنجمین شمس فروزنده عالم هستم

آخرین حلقه شبهای محرم هستم

شود از تربت بی شمع و چراغم معلوم

سند غربت ذریه آدم هستم

منکه در کودکی ام غُصه فراوان دیدم

از همان روز عزادار و پر از غم هستم

اولین گریه کن روضه گودالم من

روضه خوانِ حرم حضرت خاتم هستم

دست و پای پدرم را به طنابی بستند

باز با یاد رخش چشمه زمزم هستم

(  رضا باقریان )

*

*

*

خـــاطراتش قشــنگ و زيبا بود

عطر سيب و اقاقيا می داد

روزهای خوشش دگرگون شد

گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد

داغ هفــتــاد و دوشقایق را

بر سرشانه های خود حس کرد

رنج زنجیر و درد سـلسله را

برمچ دست وپای خود حس کرد

روی آییـنه ي غــروردلش

زیر بــاران سنگ چین افتاد

دید خورشید را که چنـدین بـار

از سـر نیــزه بر زمین افتـاد

گـریه های رقیه را می دید

کــوه فریـاد درگلویش بود

محمل بازعمـه پشتِ سرش

ســرعبــاس روبـرویش بود

دید از زیــر نیــزه ي جدش

برزمین، قطره قطره خون می ریخت

دیــد در کــوفه دشمن نــامرد

سر او را به شاخه ای آویخت

کودکان چموش سنگ بدست

پـای ناقه به جــانش افتادند

مردمان حرامـزاده شام

خـارجی زاده اش لقب دادند

از سـربام خـاک و خاکـستر

نقل سر بود و؛ فرش راهش بود

چشم ناپاک شهر را می دیـد

غــم نـاموس در نگاهش بـود

غیـــرتش را بــه جـوش آوردند

نیزه داران مستِ سکه پرست

چــهره ي ســرخ عمـــه را تا دید

مثـل عباس چـشم خـود را بست

(  وحيد قاسمي )

*

*

*

صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است
آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است

به خودش روی زمین مثل پدر می پیچد
از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است

وسط حجره تنش روی زمین افتاده
بین گرداب بلا فرض خطر معلوم است

باقر آل پیمبر بدنش می لرزد
در شب حادثه ای تلخ سحر معلوم است

کمرش زخمی زنجیر و غم شلاق است
اشک می بارد و داغی شرر معلوم است

یاد آن کوچه و بازار و غم ناموسش
خون رگ های عمو بین گذر معلوم است

سنگ های سر کوچه چه شتابی دارد
از سر نی به زمین خوردن سر معلوم است

به روی پیرهنی که کفنش شد آخر
حال جای قدم چند نفر معلوم است

زیر لب گفت که تشنه ست ؛سرش را نبرید
در نگاهش چه غمی باز مگر معلوم است

*

*

*

ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند
امروز با زهر جفا بار سفر بند
ای عمر از دامان صبرم دست بردار
ای زهر در این سینه هرچه هست بردار
من با عطش پیشینه ای دیرینه دارم
از تشنگی هفتاد و دو آئینه دارم
من حضرت خون خدا را نور عینم
من پور آن لب تشنه ام سبط الحسینم
من پنجمین دردانة پیغمبر استم
نجل حسن نسل شریف کوثر استم
من میوة باغ امیر المومنینم
من غنچة دامان زین العابدینم
من زینت دوش ابالفضل رشیدم
عمری به روی آب تصویرش کشیدم
من وارث رخسار سیلی خورده هستم
چون غنچه در نشکفتگی پژمرده هستم
از کودکی آمادة پرواز بودم
جد غریب خویش را همراز بودم
من از مدینه تا مدینه داغ دیدم
یعنی که عمری را به سینه داغ دیدم
عمری است عاشوراست حال بی قرارم
شام غریبان است عمر سوگوارم
من همنفس بودم تمام عمه ها را
در شعله ها دیدم تمام خیمه ها را
از کربلا تا شام با من رازها هست
با هربلا این سینة من آشنا هست
من نذرها کردم برای عمه زینب
تا که شود جانم فدای عمه زینب
عمری برای عمه ام روضه گرفتم
یک حرف هم بی یاد او با کَس نگفتم
من تازیانه خوردن ابرار دیدم
این داغها را حکمت و اسرار دیدم
پس باید از دریای مقتل می گذشتم
با پای پر از زخم و تاول می گذشتم
من دیده ام با دیدة خونین منا را
در قتلگاهِ عشق معنای فنا را
یکسو تکاپوی یتیمان بود و غربت
یکسو رخ قرآن ناطق بود و تربت
شَیبُ الخَضیب آنجا برایم شد مجسم
خَدّالتَریبِ مقتل و خط مقدم
من ازدحام نعشها در دشت دیدم
چون اسب بی صاحب ، حرم برگشت دیدم
ناگه ز دست بزم دیدم جام و می رفت
خورشید با هجده ستاره روی نی رفت
رأس علمدار حرم بر نی که دیده
من دیدم اما ناسزا در پی که دیده
یکسو نگاه خسته سوی خیمه ها بود
یکسو دلم با پیکر خون خدا بود
چشمم شکافنده ترین اسرار را دید
با شاهد و مشهود پس دیدار را دید
می شد حسین بن علی فانی فالله
با خاک یکسان مي شد آن محبوبِ بالله
ده مرکب و ده راکب چابک از اول
با سمّ تازه تاختند از نو به مقتل
حالا شود حالم پریشان حال عصمت
معجر کشی بود و فرار آل عصمت
( محمود ژولیده )

*

*

*

بس که میان اهل مدینه زبان زدی
ماندم حسینی یا حسنی یا محمدی
یابن علی چندم این خانواده ای
یا نه علی عالی اعلای سرمدی ؟؟
بالای عرش حضرت حق جایگاه توست
به به چه رتبه ای و مقامی چه مسندی
از مادرت کرم به شما ارث میرسد
بعد از کریم شهر پیمبر سرامدی
هرکس که روزی اش شده پابوسی شما
گفته عجب حریم و ضریحی چه مرقدی…
بی سایه بان – غریب خدا – غصه ای نخور
یک روز میرسد بزنیم سقف گنبدی…
از کودکی برای حسین سینه میزدم
از کودکی برای حسین سینه میزدی
پیر بزرگ شیعه ای و مقتدای ما
ای شاهد همیشگی روضه های ما
گرد و غبار راه توام می تکانی ام ؟
نه… باخودت مرا به خدا می رسانی ام
از ابتدای خلقت ام آقای من شدی
صبح و مسا شاکر این مهربانی ام
وقتی که دور میشوم از تو زمینی ام
وقتی که با توام بخدا اسمانی ام
در راه تو فنا شدن ام عشق بازی است
آقا فدای تو همه ی زندگانی ام
آقای خوب من پدر و مادرم فدات
آقای خوب من به فدایت جوانی ام
داری میان روضه ی خود می کُشی مرا
داری مرا به کرببلا می کِشانی ام
آماده ام حضرت آقای روضه خوان
امشب بیا برای دلم روضه ای بخوان
از تشنگی بی حد لب تشنه ها بگو
از لحظه های بی کسی بچه ها بگو
ای ناخدای کشتی طوفان غصه – از
کشتی شکست خورده ی کرببلا بگو
از ضجه های عمه ی سادات روی تل
از تیر و تیغ و دشنه و سرنیزه ها بگو
از لحظه ی شلوغی گودال قتلگاه
از هوش رفت حضرت خیرالنسا بگو
از لحظه ی غروب و هجوم حرامیان
از شمر و زجر و حرمله ی بی حیا بگو
از کفن و دفن جد غریبت بگو به ما
از پاره پاره پیکر و چند بوریا بگو
ای پابه پای دختر آقای کربلا
از کوچه ی یهودی شام بلا بگو
`پای برهنه کوچه و بازار رفته ای
آقا بگو که مجلس اغیار رفته ای

( علیرضا خاکساری )

*

*

*

تسليت صاحب شیعه که غمی دیگر شد

برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد

بسکه بر ساقه‌ی گل ریخت عدو زهر جفا

پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …