راز عم آلود

شعر راز خاکستر … (امیرهوشنگ ابتهاج)

(شعر)

شعر راز خاکستر … (امیرهوشنگ ابتهاج)

به جز باد سحرگاهی كه شد دمساز خاكستر؟

كه هر دم مي گشايد پرده ای از راز خاكستر

به پای شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند

كسي زان جمع دست افشان نشد دمساز خاكستر

تو پنداری هزاران نی در آتش كرده اند اینجا

چه خوش پر سوز می نالد، زهي آواز خاكستر

سمندرها در آتش ديدی و چون باد بگذشتی

كنون در رستخیز عشق بين پرواز خاكستر

هنوز اين كنده را رويای رنگين بهاران است

خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر

من و پروانه را ديگر به شرح و قصه حاجت نيست

حديث هستي ما بشنو از ايجاز خاكستر

هنوزم خواب نوشین جوانی سرگران دارد

خیال شعله می رقصد هنوز از ساز خاکستر

چه بس افسانه های آتشينم هست و خاموشم

كه بانگي بر نيايد از دهان باز خاكستر

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …