( غزل زیبا و عاشقانه )
آتش آشنایی … الیار (جبار محمدی )
بــوی مـوی دلبــر آمــد بر مشامـم
گوئیـا خورشید جان آمد به شامم
رشته ی دل را گسست از میخ تن او
تا گرفت از دست جان بند زمامم
آتشــی ز ایـن آشنـایی در دل افـتاد
تلخی راهش، شــکر آمد به کامم
رقعتــی بر، ای صبــا! بـر کوی دلبر
صدر مکتوبم رسان بر وی سلامم
پـای مکتــوبم نهـادم قطره ای خون
تا بدانــد کانــدر ایـن ره بادوامـم
سرخـوشم از اینکه جانا! بعد از اینم
با زبـــان عاشقــانت هم کــلامـم
تــا گشـــودی روزنــی بر آسمـــانت
آفتاب آمد همان دم پشت بامـم
مــن ز دوران سیــاهی کینــه دارم
خنجــر عشقت به دست انتقامم
مـن اگــر جــان بر تـو بگزینم؛ نگارا!
تا ابــد بادا مراین جانم، حرامم
سر به پیمانت گرو بگذارم ای دوست!
تـا نبــاشـد بـی وفایی در مرامم
گویــم ای الیـــار! اگــر عاشق نباشی
مهر بی رنگی نچسبد پشت نامم
(زمزار)
برچسب هاابیات الیار (جبار محمدی) اشعار الیار (جبار محمدی) اشعار زیبا اشعار زیبا و عاشقانه الیار اشعار و سروده های دلنشین الیار الیار (جبار محمدی) بیت زیبا جبار محمدی دفتر اشعار الیار (جبار محمدی) دلنوشته دلنوشته های الیار (جبار محمدی) دلنوشته های سایت زمزار سایت دلنوشته سایت شعر سایت غزل سروده سروده های الیار (جبار محمدی) سروده های عارفانه شاعرانه ها شعر شعر زیبا شعر زیبا و دلنشین شعر زیبا و عارفانه شعر و سروده زیبا غزال غزل غزل غزل زیبا و دلنشین غزل عاشقانه غزلیات الیار (جبار محمدی)