برف

(دلنوشته) بیرون زدم از خانه بی چتر که بنویسم

( شعر درباره برف )

غزل برف! … شعری از محمدحسین انصاری نژاد

با برف فرود آمد ،با برف فرا رفتم
باهلهله پی در پی ناگاه کجا رفتم؟!

با برف کسی می خواند تصنیف دگرگونی
تاباغ زمستانی باشور ونوا رفتم

بیرون زدم از خانه بی چتر که بنویسم
از برف سفرنامه، در باد، رها رفتم

یک آدمک اینجا بود در مزرعه ای برفی
می گفت منم شب پا!،گفتم هله!ها…رفتم

پیری به سماع آمد گلچرخ زنان دربرف
هرسویله زنارش می خواند مرا رفتم

دردست تکان می داد نیلوفر بودارا
بابرق مذاهب درپژواک “ودا” رفتم

گفتم به خودم چرخان ، آن روح قلندر کیست؟
شمس الحق تبریزست؟! با شعرو دعا رفتم

می خواند از آن بالا، با خلسه بیا شاعر
بی وقفه غزل خواندم، در زمزمه تا رفتم

دیدم که صف برف ست، دف دف ددف برف ست
قندیل فرا رویم، از شهر شما رفتم

یک جور دگر دیدم، او را که به گوشم گفت
بی صوت و صدا بنویس، بی صوت و صدا رفتم

می برد مرا هوهو با جذبه ای از آن سو
از کوه اذان آمد با “حی علی” رفتم

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …