باباچاهی

اشعاری کوتاه از علی باباچاهی

( دلنوشته های زیبا )

اشعاری کوتاه از علی باباچاهی

فروشی نیست…

بی در کنار تو هم بی همه یا می توان نوشت / یا که نوشتم من؛

فلسفه ی نخلی که امروز هسته اش را می کاریم ملک الموت بهتر می داند

و آن دختر نصرانی که روی سیصد گل سرخ غلت می زند

می گوید؛ پدر، تا ریشه در آب است

تخم مرغ بزغاله زنگوله به پا می زاید

و پرنده ای که جفتش را یکبار در معاشقه قورت داده از گرسنگی نمی میرد

پس تابوتم را نصف قیمت فروختم

به نیمه ی دیگر خودم که حال خوشی نداشت

روزهای نیامده هم کاشیکاری شده نیستند

نصف دیگر من از سوراخ سنبه های عجیبی سر درمی آورد و زیر بغل اش را گرفته اند

با داروهای شفابخش هیچ وقت تکلیفم روشن نبود

نه، نمی خورم،

و بعد از آن که در بشکه های خالی از شراب انداختند مرا

از تشنگی هلاک نشدم اما باز

بیدار شدن های سرسری

قدم زدن های سرسری

صورتت را دیگر از بر نیستم

در باران های سرسری.

*

*
*

زندانیِ اختیاری …

مردی که خودش را تمام روز

در یک اتاق زندانی می‌کند

اصلاً دیوانه نیست

یا انار متراکمی‌ست که در پوست خودش جا خوش کرده

یا پیاز متورمی‌ست که لایه‌لایه پرده برنمی‌دارد از تنهایی‌اش

در بیروت مردی را دیدم با پای گچ‌گرفته

که از تابوت بیرون نمی‌پرید

پلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارد

در جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرار

من از یک طرف

منِ دیگر من از طرف دیگر

و شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاً

و من زیر یک سقفِ دراز به دراز

دراز کشیدم.

خیلی خوب شد

چند تابلو مختلف دور و برم میخکوب شد

نه عاشقِ عاشقم

نه کُشته ـ مُردهٔ شهری که ساکنانش در صدف خودشان

گوش‌ماهیِ خودشانند

قطع امید نمی‌کنم / امّا

از مردی که در یک اتاق زندانی شده

یا مُرده‌ای که روی تختخواب دراز کشیده.

*

*

*

محکوم به خوشبختی …

پس مار

زیبایی فوق العاده ای دارد

عین فشار آب که سوراخ می کند صف شمشادها را

و چاقو از گردن آهو هم باریکتر است

وقتی فرو نمی رود در کتف سنگ

فقط می برد سر دخترکی را که به عکس خودش

در چشم پلنگ نگاه کرده

آدم خوشبخت با درخت سوخته چه نسبتی دارد؟

با مار فوق العاده چطور؟

قهر بلد نیست

وقتی از کوه پایین می آمدم

صلح در لوله های تفنگ به دنبال خودش می گشت

در عصرهای مختلف بسیار

و من سیب به سیب / انار به انار محکوم به خوشبختی بودم

در عصرهای مختلف بسیار

از تانک آتش گرفتهای پرسیدم

سر باز مجروحی گفت -نگفت

 با اسکناس نیم سوخته هم می توان گل خشکیده ای خرید

 در عصرهای مختلف بسیار.

*

*

*

پیشدرامدها …

این پیشدرامدی بر اتفاق‌های بعدی‌ست؛

گلوله‌ی نخی که در خواب دور دست و پایت وول می‌خورد

گربه‌های بازیگوشی که جمع می‌شوند دور و برت

و کفش سنگینی که در گل و لای فرو می‌برد پاهایت را

آقای خوش سرانجام البته با خودش قهر قهر نیست

استخر را نه که در خواب در یک دقیقه دور می‌زند

سرش را که بیرون می‌آورد از آب‌های کپک‌زده

از آب‌های کپک‌زده بیرون می‌آورد سرش را

و این پیشدرامدی بر اتفاق‌های بعدی‌ست؛

سقف اتاق سوراخ نمی‌شود

بطری‌ها بیش از این سردشان نمی‌شود در یخچال

آدم‌ها صورت‌هاشان را از دست نمی‌دهند

آقای خوش‌سرانجام فقط به سه قطره‌ی خون تبدیل می‌شود

تا در شب‌ها و روزهای بعد از این

در گلوی پرنده‌ی مرموزی سفر کند

بر دکل کشتی‌ها،

و این پیشدرامدی بر اتفاق‌های بعدی‌ست.

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …