بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان

(داستانک) پشتکار

داستانک

(داستان های کوتاه و زیبا) داستانک … پشتکار یک دانش آموز دبستانی که در درس خواندن نسبت به همکلاسی هایش بیشترین تلاش را می کرد، همیشه از این متعجب بود که علی رغم تلاش هایش در امتحانات بهترین نمره را کسب نمی کند. او روزی از مادرش پرسید: مامان، به …

بیشتر بخوانید »

(داستان) خانه ای با پنجره های طلایی

خانه زیبا

( داستانک ها ) (داستان) خانه ای با پنجره های طلایی پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت …

بیشتر بخوانید »

(داستان طنز)… از فرصت ها استفاده کنید!

شلیک

( داستانک ها ) (داستان طنز)… از فرصت ها استفاده کنید! مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولها را دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد …

بیشتر بخوانید »

داستان‌ جالب و خواندنی آینه

آینه

(داستانک زیبا) داستان‌ جالب و خواندنی آینه “مردی که درکوچه می رفت هنوز به صرافت نیافتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سال می گذرد که او به چهره ی خودش در آینه نگاه نکرده است . هم چنین دلیلی نمی دید به یاد بیاورد که زمانی درهمین حدود میگذرد …

بیشتر بخوانید »

داستانک زیبای اشک خدا

گریه مادر

( داستان های کوتاه و جالب ) داستانک زیبای اشک خدا زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست. فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام رحمت خدا برآن است که تنها یکی از آرزوهای تو …

بیشتر بخوانید »

داستان آموزنده «تفاوت عشق و هوس»

( داستانک ) داستان آموزنده «تفاوت عشق و هوس» پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را “ابر نیمه تمام’ گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه و آموزنده بوی کینه

کینه

( داستانک ها ) داستان کوتاه و آموزنده بوی کینه  معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه ؛ آلبرشت نقاش در نورنبرگ

دست های دعا کننده

( داستان های زیبا و خواندنی ) داستان کوتاه ؛ آلبرشت نقاش در نورنبرگ در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی ساعتهای طولانی در روز، به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه و آموزنده بز را بکش !

بز خنده دار

( داستانک های زیبا ) داستان کوتاه و آموزنده بز را بکش ! روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند …

بیشتر بخوانید »

داستانک آموزنده پسرک واکسی

پسرک واکسی

داستانک آموزنده پسرک واکسی ( داستان های کوتاه و زیبا ) ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟ کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.» به چابکی یک …

بیشتر بخوانید »