بایگانی/آرشیو برچسب ها : اشعار شهریار

(شعر) چه گُلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی

شعر عاشقانه

( شعر عاشقانه ) تو بسوز شهریارا … سروده ای از استاد شهریار رهی از نوای نایم بزن و هوای نایی که دمی چو نی بنالم به نوای بینوایی به همان فریب طفلی طرب جوانی از من به چه جادویی جُدا شُد که امان از این جُدایی چه دلی که …

بیشتر بخوانید »

عاشقانه هایی زیبا از شهریار

شهریار

( اشعار عاشقانه شهریار ) عاشقانه هایی زیبا از شهریار شنیده ام که به شاهان عشق بخشی تاج به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن به دولت سرت از آفتاب دارم تاج کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم بر …

بیشتر بخوانید »

پیاده را چه به چوگان عشق و گوی مراد (شهریار)

شهریار

( اشعار زیبا ) شب و جلوه ی جمال … استاد شهریار شبست و چشم من و شمع اشکبارانند مگر به ماتم پروانه سوگوارانند چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه که این ستاره شماران ستاره بارانند مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد در این …

بیشتر بخوانید »

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند (شهریار)

شهریار

( شعر زیبا ) پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند … (شهریار) پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی …

بیشتر بخوانید »

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد (شهریار)

اشک پیری

( اشعار زیبا ) وداع جوانی … ( شهریار) جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری چه تدبیری …

بیشتر بخوانید »

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی (شهریار)

امام علی

( شعر در وصف امام علی سلام الله علیه ) شعری زیبا از استاد شهریار در وصف امیر المومنین (ع) یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی                   بابی انت و امّی گوییا هیچ نه همّی به دلم بوده، نه غمّی                     بابی انت و امّی تو که …

بیشتر بخوانید »

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت (شهریار)

عشق

(غزلیات دلنشین) اشک شوق … (استاد شهریار) دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت جان مژده داده ام که چوجان در برارمت تا شویمت از آن گل عارض غبار راه ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت عمری دلم به سینه فشردی در انتظار تا درکشم به سینه و در …

بیشتر بخوانید »

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست (شهریار)

مهتاب عاشقانه

(غزل های زیبا) یکشب با قمر … (شهریار) از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت آن نغمه سرا بلبل باغ هنر …

بیشتر بخوانید »

دستم اگر رسد، به خدا می رسانمت (شهریار)

شعر

(غزل های زیبا) ملال محبت … (شهریار) گاهی گر از ملال محبت بخوانمت دوری چنان مکن که به شیون برانمت چون آه من به راه کدورت مرو که اشک پیک شفاعتی است که از پی دوانمت تو گوهر سرشکی و دردانه صفا مژگان فشانمت که به دامن نشانمت سرو بلند …

بیشتر بخوانید »

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت؟ (شهریار)

هجران

( اشعار و دلنوشته ها ) دستم بدامانت … (استاد شهریار) نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت چو بلبل نغمه خوانم …

بیشتر بخوانید »