بایگانی/آرشیو برچسب ها : عبید زاکانی

ز حد گذشت جدائی، ز حد گذشت جفا (زاکانی)

جدایی

( شعر و دلنوشته ) ز حد گذشت جدائی … ( عبید زاکانی ) ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا لبت به خون دل عاشقان خطی دارد غبار چیست دگر باره در میانهٔ ما مرا دو چشم تو انداخت در …

بیشتر بخوانید »

در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار … (عبید زاکانی)

غم

( اشعار زیبا ) قصه ی درد دل ( عبید زاکانی ) قصه ی درد دل و غصهٔ شبهای دراز صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز محرمی نیست که با او به کنار آرم روز مونسی نیست که با وی به میان آرم راز در غم و خواری از …

بیشتر بخوانید »

جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست … (عبید زاکانی)

دلریائی

( شعر زیبا ) جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست … (عبید زاکانی) جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست مدام آتش شوق تو در درون منست چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن طریق …

بیشتر بخوانید »

جملات و حکایات عبید زاکــانـی

عبید زاکانی

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی(عبید زاکانی) عربی با پنج انگشت میخورد او را گفتند:چرا چنین میخوری گفت:اگر به سه انگشت لقمه گیرم ، دیگر انگشتانم را خشم آید * * مردی را که دعوای پیغمبری می کرد نزد معتصم آوردند معتصم گفت:شهادت میدهم تو پیغمبر احمق هستی گفت:آری،از آنکه بر قوم …

بیشتر بخوانید »