(غزلیات دلنشین) اشک شوق … (استاد شهریار) دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت جان مژده داده ام که چوجان در برارمت تا شویمت از آن گل عارض غبار راه ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت عمری دلم به سینه فشردی در انتظار تا درکشم به سینه و در …
بیشتر بخوانید »بایگانی/آرشیو برچسب ها : غزل
ای غنچه بزن خنده که هنگام شباب است (شهدی لنگرودی)
(شعر و دلنوشته) سراب … (شهدی لنگرودی) در هر نگهت مستی صد جام شراب است چشمان تو میخانه دلهای خراب است زد شعله بجان چشم فریبای تو ، هرچند برق نگهت زود گذر،همچو شهاب است زیبایی گل های جوان دیر نپاید ای غنچه بزن خنده که هنگام شباب است مغرور …
بیشتر بخوانید »صبـا! چه شـد که نیـامـد نگـار بــر پـیشـم (الیار)
(دلنوشته) طوق بندگی … صبـا ! چه شـد که نیـامـد نگـار بــر پـیشـم که مرهمـی نهـد از غمـزه بـر دل ریشم هم او که یک نظرش چهره ی جهان آراست به طــوق بندگی اش اینچنین می اندیشم جــز از جمـال نگــار و طــریقـت عشقـش نباشـدم به جهـان مهـر و مذهبی …
بیشتر بخوانید »بلبلان اوصاف گل گویند و ما وصف رخت (سلمان ساوجی)
( شعر و دلنوشته ) بلبلان اوصاف گل گویند و ما وصف رخت … (سلمان ساوجی) نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب میکند، بنیاد مستوری مستوران، خراب غنچه مستور صاحبدل، نمیبینی که چون بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب بوی عشرت در بهار، از لاله میآید …
بیشتر بخوانید »غافلیـم انـدر بـلا، حکـمی ز درمـان می رسد (الیار)
(دلنوشته) پیک خورشید … مـرغ شبگیر از فضای قدس جانان می رسد گـوئی از آفـاق عالم بر جهان جان می رسد آرد آیینـی ز حـکمت، مبتنی بر عشـق جان رحمتــی بی انتهـا در سلـک قرآن می رسد چشـم داران جهـان را مـژده بادا مـژده باد پیک خورشید از دل درگاه …
بیشتر بخوانید »بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت؟ (شهریار)
( اشعار و دلنوشته ها ) دستم بدامانت … (استاد شهریار) نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت چو بلبل نغمه خوانم …
بیشتر بخوانید »در کوی عشق جانان، کردم شبی اقامت (الیار)
(اشعار عاشقانه) پیمانه ی کرامت … در کوی عشق جانان، کردم شبی اقامت دیـدم چه جلوه هایی! در آستـان و قامت باحسـن بی مثالـش، با جلوه ای ز خالش در دل فکند شوری، چون شورش قیامت تا پر کنـد دلـم را، از شـور نـاب هستـی می زد به دست مهرش، …
بیشتر بخوانید »مـن سبوی صبر جان خویش را بشکسته ام (الیار)
(شعر و دلنوشته) جواز خنده … مـن سبوی صبر جان خویش را بشکسته ام ز آنکـه از تیر نگـاهت تا قیامت خستـه ام بـار خود از خـرمن اوصاف نیـکویت، نگـار! با جـواز خنده ای از سوی رویت، بستـه ام گـر چـه آزارد دلـم را خار هجران هر دمی با امیـد …
بیشتر بخوانید »تنــگنــای دل تـاریــک مـرا خـورشیــدی (الیار)
(اشعار دلشین) آفتاب دل … تنــگنــای دل تـاریــک مـرا خـورشیــدی انــدرون، جــام دل جـان مرا جمشیـدی با تـو تـاریک نشـد نقطـه ای اندر خم دهر بــه جهــان از دل ذرات جهـان تابیـدی هستـی از بطن عدم «کن فیکون» تو گرفت بذر حکمت تو دل کون و مکان پاشیدی کـس نیـارست …
بیشتر بخوانید »سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود (الیار)
(غزل عاشقانه) نشان یار … سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود جهــانِ بـی تو برایـم بگشتـه دود اندود زمانه در گذر است و سرم بسامان نیست فــراق روی تو پیـرم نمود و درد افزود امــان زجـور حســودان روی ماهـت یار! در این سرای کهن، روشنی ز رویت بود …
بیشتر بخوانید »