بایگانی/آرشیو برچسب ها : جبار محمدی

مـن سبوی صبر جان خویش را بشکسته ام (الیار)

شعر - گل

(شعر و دلنوشته) جواز خنده … مـن سبوی صبر جان خویش را بشکسته ام ز آنکـه از تیر نگـاهت تا قیامت خستـه ام بـار خود از خـرمن اوصاف نیـکویت، نگـار! با جـواز خنده ای از سوی رویت، بستـه ام گـر چـه آزارد دلـم را خار هجران هر دمی با امیـد …

بیشتر بخوانید »

تنــگنــای دل تـاریــک مـرا خـورشیــدی (الیار)

عشق

(اشعار دلشین) آفتاب دل … تنــگنــای دل تـاریــک مـرا خـورشیــدی انــدرون، جــام دل جـان مرا جمشیـدی با تـو تـاریک نشـد نقطـه ای اندر خم دهر بــه جهــان از دل ذرات جهـان تابیـدی هستـی از بطن عدم «کن فیکون» تو گرفت بذر حکمت تو دل کون و مکان پاشیدی کـس نیـارست …

بیشتر بخوانید »

سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود (الیار)

چشم زیبا

(غزل عاشقانه) نشان یار … سرم به صخره بسایم به چشم اشک آلود جهــانِ بـی تو برایـم بگشتـه دود اندود زمانه در گذر است و سرم بسامان نیست فــراق روی  تو پیـرم نمود و درد افزود امــان زجـور حســودان روی ماهـت یار! در این سرای کهن، روشنی ز رویت بود …

بیشتر بخوانید »

ما زگــلها کــم نبــاشیم ار بــدانی بــرتریم (الیار)

شعر بهاری

(شعر بهاری) باد نوروزی … بـاد نوروزی می آید سوی گل، بربط زنان تا که گــل لب وا کند، بلبل نشینـد شاخ آن محفـــل شادی بپا دارند و بر رقص آورند خیل عـاشق پیشگان را جمله از پیر و جوان نـازنازان گــل گشــاید دفتــر طنّازی اش بلبلان را خون جگر …

بیشتر بخوانید »

خار غم را بر کن از جان، خاک کن (الیار)

مهربانی

(اشعار و دلنوشته های زیبا) صفای دل … رو غبــار کیـن دل را پاک کن خار غم را بر کن از جان، خاک کن خـانـه ی دل را بیـارای از کرم در صفــایش، شهـره ی افلا ک کن تا نشیـند گوهر عشق اندر آن با گـــلاب صـدق جان نمنــاک کن …

بیشتر بخوانید »

من زنده گـردم با گهــر، با گوهـری از کان تو (الیار)

شعر

(سروده های عاشقانه) گوهر عشق … من زنده گــردم با گهــر، با گوهـری از کان تو دارم به جــان سرمـایـه ای  از مایه هـای جان تو آن کان تو ارکان دل، در خــانه ای ازآب وگـل رویــد اگــر نوری در آن، از دیــده ی فتـان تو روشـن شود پنهانـی ام، …

بیشتر بخوانید »

بگشــای بنــد مشـــکل از کـار مستمندان … (الیار)

کمک

( دلنوشته ها ) بوی باران … بگشــای بنــد مشـــکل از کـار مستمندان با دست اگــر نباشد، شاید بود به دنــدان شادی اگر به دل ها، چون جامه پاره گردد بـردوز و برهم آور چون قـرص ماه تابان گــر سکــه ی نکویــی، دادی به دردمندی از دل بــرون کـن آن …

بیشتر بخوانید »

بر نـدارم ز درت دسـت دعـا، تا لب گـور … (الیار)

دعای مادر

( شعر قسنگ ) تخت مرصع … از درت سهـم کـرامـت ببـرد مرد کفور لاجـرم چشـم من انــدر کرمت  روز نشور کـی فراموش کنـی قسمت ما دلشدگان آنـی  از  یـاد  نبـردی  طلـب  بلبـل  و مور چون که نزیکتری از رگ گردن به دلم مـن صدایـت بکنـم از ره نـزدیک چه …

بیشتر بخوانید »

مرا در عشق خود بی تاب گردان … (الیار)

گل زیبا

( سروده های زیبا ) گوهر کمیاب … مرا در عشق خود بی تاب گردان بری از خورد و نام و خواب گردان غـزل در سینـه ام جـوشـد برایت دلــم را از غــزل پـر آب گــردان رهــم ده در حــریم بـارگــاهت مـریــد حلقــه ی احبــاب گـردان دلم را گوهـری از …

بیشتر بخوانید »

ز دل می جـویم از درگـاه تکـریمت نگاهی … (الیار)

خدا

( شعر عارفانه و زیبا ) حاکم هستی … خدایا هر دو عالم را تو خواهی هر چه خواهی زمین و آسمان و ماه و کیـوان را تو شاهی شب ار زیبـا رخـان گـل به سر، گرد هم آیند توشمـع جمـع آنـانی، مـرا در دل تو ماهی گهـی از روی …

بیشتر بخوانید »