شعر زیبا درباره حضرت رقیه
این شعر بر روی کاشی حرم مطهر حضرت حک شده است…
زائرین قبر من این شـام عـبرتخانـه اسـت
مدفنم آباد و قصر دشـمنم ویـرانه اسـت
دخترى بودم سه سـاله دستــگیر و بى پـدر
مرغ بی بـال و پرى را این قفس کاشانه است
داشتم من بسترى از خاک و بالینى زخـشت
همچو مرغى کو بسا محروم از آب و دانه است…
تکیه میزد او به تخت سلطنت با کبر و وجـد
این تکبر ظالمـان را عـادت روزانـه اسـت
بر تن رنجور مـن شد کهنـه پیراهـن کـفن
پر شکسته بلبلى را ایـن خــرابه لانه است
محو شد آثـار او تـابنـده شـد آثـار مـن
ذلت او عـزت من هـر دو جـاویدانه است
آنکو در این مزار شریـف آرمیـده اسـت
ام البکّا رقیه محـنت کشیــده اســت
این قبر کوچک است از آن طفل خـردسال
کز دهر سالخورده بسى رنـج دیـده است
اینجا زتاب غم دل زینب شـده اسـت آب
بس ناله یـتـیـم بـرادر شنیـده اسـت
اینجـا ز پا فـتاده و او را ربـوده خـواب
طفلى که روى خــار مـغیلان دویده است
یا رب به جـز رقیــه کدامـین یتیـم را
سر تسکین بدیـدن سـر از تـن بریده است
نازم به آنکه هستى خـود داد و از خـداى
روز ازل مـتاع شفـاعت خـریده اسـت
تنهــا زمین نگشتـه عـزا خانـه حـسین
پشت فـلک هـم از غم آن شه خمیده است