سوگواره علی اصغر

دل نوشته هایی برای حضرت علی اصغر (ع)

(متن محرم )

دل نوشته هایی برای حضرت علی اصغر (ع)

لالایی شمع … مرثیه پروانه ( دل نوشته ای از امیر مرزبان )

 و پلک گشودی دنیایی را که برایت کوچک بود

خدا تو را برای تاریخ مقدّر کرد تا چیزی را به ادراک برسیم

خورشید چشمانت را به زمین تاباند

تا دنیا را از دریچه نگاه نافذ تو ببینیم

 

چه تقدیری داشتی، طفل آفتاب!

درست لحظه ای آمدی که:

زمین در تیر رس نگاه سرد زمستان بود،

و در اسارت شیطان.

 

درست یک گام مانده به آغاز فراخوان بزرگ عشق و حماسه، آمدی؛

لحظه ای که تاریخ، در آستانه یک اتفاق سرخ بود.

… و تو هم به ضیافت عشق رفتی.

«قنداقه ات» را «اِحرام» خویش کردی و راهی «خانه دوست» شدی

به نیمه های حجّت که رسیدی

تقدیر این شد که پدر

حج نیمه تمامش را در کربلا کامل کند

 

بسیاری، حسین علیه السلام را که «باطن کعبه» بود، رها کردند و مسافر کربلا نشدند

اما تو ـ که از قبیله عشقی ـ

پشت به قبله قبیله نکردی

تا در «کربلا»، «حاجی» شوی

«شش ماه» برایت کافی بود

تا «کربلا»یی شوی

 

«شش ماه» کافی بود

تا از بند «ناسوت» برهی

ـ اگرچه آن «شش ماه» هم زمینی نبودی ـ

با یک حنجره «شش ماهه»

 

همه تاریخ را تکان دادی

با یک قلب «شش ماهه»

به تقدیر آسمانی خویش دل سپردی

یک گام «شش ماهه» برداشتی

تا به «ملکوت» رسیدی

 

«علی اصغر» بودی،

اما دلت بزرگ بود

گام هایت بلند بود ـ برای عروج به ملکوت ـ

خدا خواست تو بیایی

ـ درست، لحظه ای که تاریخ، در آستانه یک اتفاق سرخ بود ـ

و تو اتفاق افتادی

نگاه سبزت را روانه چشم اندازی سرخ کردی

و چشم به راه یک روز ماندی؛

 

روزی که قنداقه امروز و «لباس احرام» فردایت

بوی «شهادت» بگیرد

*

*

*

*

مبارک است بانو! ( دلنوشته ای از نزهت بادی )

لالا، لالا … گل پرپر… لالا… لالا… علی اصغر…

چی داریم این جا شیرینم… بجز به مشت خون و پر

مادر بخواب!

امشب بوی کربلا می دهد لالایی هایم.
مادر بخواب؛ نمی خواهم امشب خون دلم را ببینی.

مادر بخواب… علی کوچکم بخواب!

چرا این همه زاری می کنی مادر؟

نکند تو هم فهمیده ای امشب ستاره ها برای که جشن تولد گرفته اند؟
چرا ضجّه می زنی مادر؟

آسمان امشب دارد خودش را سبک می کند روی شانه های زمین.

 

این باران نیست؛ اشک های ملایک است برای تطهیر خاک. می دانی کودکم، امشب عشق به دنیا می آید؛ با همه کودکی اش، با همه کوچکی اش. امشب، شیرین ترین خواب دنیا آشفته است.

می دانم که فهمیده ای مادر، بگذار قصه تشنه ترین لب های کوچک دنیا را برایت نگویم!
بگذار اندوهم را خواب کنم!

بگذار از ماهی های بیرون از آب چیزی نگویم!

لالا… لالا… بغضم چرا شکست مادر؟

تشنگی ات را پنهان کن! امشب تشنگی تازه به دنیا می آید.

امشب آب برای همیشه تلخ می شود

 

فرشته ها این پایین، گهواره یکی را نشان هم می دهند و برایش از همین امشب، بهشت را آذین می بندند.

فرشته ها می دانند طولی نخواهد کشید که عشق از گلوی کوچک این پروانه طلوع کند.

ماهی های بیرون از آب، قدر اشک های او را بهتر از ما می دانند، مادر!

لالایی امشب از من نخواه کودکم! این که می بینی نمی توانم آرامت کنم، از ضعف نیست؛ نمی توانم آهنگ منظّم نفس هایت را بشنوم امشب.

امشب شش ماهه ترین خورشید، بیدار می شود، امشب که ماه، خودش را بر آسمان می کشد، چطور می توانم تو را آرام کنم؟ کودکم، شیرین، علی کوچک! می دانی چرا تو را علی اصغر نام نهادم؟ آخر این ستاره ای که امشب طلوع می کند، چهارده قرنی است

معصومیت را می توان در قنداقه خونی نوزادها هم دید، می توان از گلوی شکفته، تصویر خُدا در چشم ها جاودانی کرد.
می توان به خُلود اندیشید، به جذبه رسید و دور گاهواره ای چرخ زد که تمام ستاره ها دور آن می چرخند… لالایی کودک شیرینم، لالایی!

این لالایی امشب برای سکوت خوانده می شود.
این لالایی برای اشک است.
این لالایی خون است، لالایی پروانه ها،
لالا لالا، گل بی سر.
لالا لالا علی اصغر…

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …