( متن های مناسبتی )
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد …
( متن های دکلمه درباره دهه فجر انقلاب اسلامی )
*
*
جانبازان، روز و شب، از روی شیدایی حق و شیفتگی به مکتب، به سنگر سازی ، درگیری ، شعار و تظاهرات پرداختند و در برابر حکومت طاغوت، حتی یک لحظه هم سرخم نکردند و آری نگفتند.
بالاخره زنجیرها گسسته شد، ساعت فرا رسید و یکی از ایام الله تحقق یافت و وعده راست الهی به وقوع پیوست و خورشید تابید.
امـام آمـد و چون خون در رگ هایمان جاری شد. امـام آمـد و به سان نور، شب تارمان را روشنایی داد. امـام آمد و چـون روح به کالبد مرده مان، حیاتی دوبـاره بخشید.
امام آمد و زمستانمان را بهــاری جـاودانه کرد. امـام آمد و فــجــر آورد و در دسـتان پر نـورش، استقلال ، آزادی و جمهوری اسلامی را به ارمغان آورد.
سلام بر تو ای مطلعِ فجر.
ای سپیده سحر، ای انفجار نور، خوش آمدی.
ای نور چشم ملت ایران خوش آمدی ای یوسف عزیز به کنعان خوش آمدی
دیدی که چشم مردم ایران سپید گشت یعقوب وار، در غم هجران خوش آمدی
*
*
*
*
برخیز که فجر انقلاب اسلامی امروز بیگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد از لطف خدا نقش بر آب است امروز
هواپیمای حامل امام، بر بال فرشتگان نشسته بود و پرواز کنان به دیار یاران می آمد. دیاری که خون هزاران شهید،لاله زارش کرده بود و شهیدان اسلام، پیش پای امام را با پیکرهای گلگونشان گلباران کرده بودند و در آن قدم های رهبر با پلک دیده های منتظران، بوسه باران بود. اما دریغ که جای شهدا خالی بود. جای آنان که با عشق امام سالیانی دراز، غم و درد هجران را به جان خریدند و چه شبهایی را در انتظار دمیدن این صبح و طلوع این خورشید، به صبح آوردند، ولی پس از انتظاری بزرگ و جگرسوز، امام رهایی را ندیدند. یاد تمامی شهیدان، جاودان، و ثمرات خون پاک آن عزیزان، افزون تر باد.
*
*
*
*
فانوس، در عطش شعله ای می سوخت، کبوتر، از چشم آسمان، افتاده بود، دریا، غرق در رخوت بود، زمین، خورشید را طواف نمی کرد، چهره ی باغ، چروکیده بود، جامه ی شب در دست و پای سپیده، می افتاد، سکوت، آخرین نفس های خود را از تنگی سینه اش، برون می داد؛ بوف ویرانگی، روی دیوار شب، شوم، می خواند؛ لب های خشک دهکده، تاول زده بود؛ وطن، با خود، بیگانه بود وخودی در وطن.
ناگهان از پشت حصار شب، نمای مردی پدیدار شد، مردی که اسرافیل شد در صور بیداری و امواج نگاهش، کویر را طوفانی کرد، مردی که بی اعتنا به تهدیدهای مرگ، سینه اش را آماج خنجرِ سیاهی ساخت، چشمهایش از روشنِ جرعه های هشیاری، برق می زد؛ اعجازِ دستش، طلسم تاج را شکست، از نگاهش، فانوس ها، سیراب شدند و شاخه ها به سمت آسمان، پر گشودند.
پشتِ بام از سنگینی فریادها شکست، تن دیوار، از زخم های گلایه، پر شد در اضطراب چشم کوچه، دریاچه ی سرخ رویید، خون، در رگ حادثه جوشید، پرنده ی فریاد، از قفس حنجره پر کشید، سینه ی خیابان، رنگ عشق گرفت.
و… اینک، زمین، نفسی کشید و از کابوس زمستانی خود سربلند کرد. صدای مردِ بزرگِ بلندآوا، خواب را در چشم باغ شکست. خطوط فاصله محو شد، آواز رهایی از در و دیوار طنین انداخت. و… روح خدا با کلام خدا معجزه کرد.
( افشان صالحی )
*
*
*
*
سلام بر تو ای مطلعِ فجر. ای سپیده سحر، ای انفجار نور، خوش آمدی.
خوش آمدی که با آمدنت زنجیرهای سنگی از گردنمان گسیخت، کمرهای خمیده مان راست شد،بر لب های پژمرده مان شکوفه های تبسم نشست، در قلب های سوخته مان گلبوته های عشق و امید رویید و بر گونه های زردمان گلخنده های شادی نمودار شد.
خوش آمدی که با مقدمت، عطر آزادی به جای بوی باروت در فضای میهن اسلامی مان پیچید و قفس ها شکسته شد.
خوش آمدی که با آمدنت، سوز و سرما از شهر و دیارمان گریخت.
خوش آمدی ای فجر پیروزی. تو طلوع آزادی وطن، بارش مهتاب، ترانه عشق، نردبان عروجی. مقدمت را گرامی می داریم و پیامت را پاسداری می کنیم.
ای امام خوش آمدی …
*
*
*
*
و آن گاه که آفتاب انقلاب، بر سرزمین ستم دیده ی ایران تابید، زمین روییدن آغاز کرد و مهربانی، در هر گوشه ی کشور لطافتی تازه پیدا کرد. آفتابی تابید که یخ های جمودْ فکری و انجمادِ اجتماعی را آب کرد.
آن روزها همه جای ایران را، حرارت و شور، روشنی و فروغ، فرا گرفت و ستم دیدگانِ تاریخ توانستند در پرتو نگاه مهربان و دست های عاشق امام خمینی ـ رحمه اللّه علیه ـ نفسی تازه کنند و به روزهای آینده و لحظه های در پیش، امیدوار باشند.
در روزهای انقلاب، از کوچه ها و خیابان های شهر ما، بوی عشق می آمد. کلام شیرین و قاطع و درهم کوبنده ی امام(ره)، به سان کوثری جوشان و زمزمی زلال، مردم را هدایت می کرد و رو به سوی نور، رهنمون می شد.
گل های ایمان و خشم و شجاعت به بار نشست، ایران تاریخی دوباره آغاز کرد و به سوی چشمه های نور و رویش های ابدی حرکت کرد.
دهه ی فجر، میلاد نوین امتی است که درتاریخ بشری، یکی از شورانگیزترین، عمیق ترین، زیباترین و اصولی ترین تحولاتِ حماسه آفرین را، بر مبنای «ایمان» و بر محور «امامت»، آفریده است. دهه ی فجر، روزهای «انفجار» زمان است. روزهای ولادت «نور» و «ایام اللّه » است.
( سیدکاظم سیدباقری )
*
*
*
*
سکوت طاغوت شب و تابش دلفریب ماه و طنازی ستاره های دروغین، روی به عدم نهاد.
شام سیاه هجران به سر رسید و سپیده های وصل یاران، از افق ایران بردمید.
«مهرآباد»، با آغوشی پرمهر، با فرشی از گلهای محمدی، میزبان مردی از جنس نور و از تبار یاس بود؛ مردی آسمانی و بزرگ، با اندیشهای سبز و با کوله باری از محنت غربت بر دوش.
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که از انفاس خوشش بوی کسی میآید
اینک، خیابانها را با عطر و گلاب شسته ایم و کوچه ها را آذین بسته ایم؛ همای سعادت میآید و بهار را با دامن دامن سبزی و ترنم و طراوت به ارمغان می آورد.
خنکای نسیم خوش عطری از بهشت زهرا میوزد، بذر هدایت و نصرت در سینه های آسمانی میپاشد و سینه ها، روشن از کهکشان عشق میشود.
قلبها در قفس سینه پرپر میزند و نفسها به شماره میافتد و چشمهای بیقرار و منتظر، به آسمان دوخته شدهاند.
نبض زمان از حرکت بازمیایستد و به تماشای شکوهِ روزگاری جاودانه مینشیند.
… مردی میآید؛ خسته از سالها رنج فراق، با دلی پرامید و عزمی راسخ، با قدمهایی استوار و قامتی باصلابت و کوله باری از آزادی بر دوش.
میآید و چون خورشیدی تابان، بر سایه ی شوم ابلیس میتازد.
میآید و عَلَم فتح و پیروزی را افراشته میکند: «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ».
میآید و آسمان دلها را، از زیورِ معرفت و ایمان لبریز میکند و ریشه ی ظلم و ستم و تباهی را، با روشنیِ نگاه مقتدرش میخشکاند.
میآید؛ با لبهای تشنه ی دیدار، در پی عطش طولانی و سوزان هجران، از زلال حیاتبخش حضورش سیراب شوند.
میآید؛ تا دمی مسیحایی و عصایی موسایی در دست پرچم و رهایی و پیروزی بر دوش.
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد