سروده ای زیبا برای امام زمان عج
نشسته در دو چشم تو نگاه بی قرار من
تو ای ستاره ی سحربیا، بمان کنار من
دراین دیار غم فزا که جان به لب رسیده است
تو ای گره گشا بیا ، گره گشا زکار من
همین که گام می زنی به خلوت خیال من
سرشک شوق می چکد زچشم اشکبار من
ز مقدمت خدا کند که ای سوار مشرقی
دراین غروب بی کسی ز ره رسد بهار من
زلحظه ی هبوط من تو خود گواه بوده ای
رسید از ولای تو شکوه اعتبار من
کنون نگاه مست تو که می برد قرار دل
بیا طبیب درد من، همیشه غمگسار من
واین غزل سروده را ز شائقت قبول کن
که تا مگر به سر رسد زمان انتظار من
*
*
( زمزار )