بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان آموزنده

داستانک آموزنده؛ مداد سیاه

مداد سیاه

( داستان های کوتاه و  زیبا ) داستان آموزنده؛ مداد سیاه از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم. مرد اول می‌گفت: «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت …

بیشتر بخوانید »

داستانک جالب؛ پیشگوی پادشاه

پیشگویی

 (داستانک) داستانک جالب؛ پیشگوی پادشاه روزي پیش گوي پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلاي عظیمی براي پادشاه اتفاق خواهد افتاد. پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که می توانست پیش از وقوع حادثه کاري بکند. پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور …

بیشتر بخوانید »

داستان آموزنده «تفاوت عشق و هوس»

( داستانک ) داستان آموزنده «تفاوت عشق و هوس» پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را “ابر نیمه تمام’ گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه و آموزنده بوی کینه

کینه

( داستانک ها ) داستان کوتاه و آموزنده بوی کینه  معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه و آموزنده بز را بکش !

بز خنده دار

( داستانک های زیبا ) داستان کوتاه و آموزنده بز را بکش ! روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند …

بیشتر بخوانید »

داستانک آموزنده پسرک واکسی

پسرک واکسی

داستانک آموزنده پسرک واکسی ( داستان های کوتاه و زیبا ) ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟ کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.» به چابکی یک …

بیشتر بخوانید »

داستانک جوجه عقاب (اثر گابریل گارسیا مارکز)

جوجه عقاب

داستان کوتاه جوجه عقاب اثر گابریل گارسیا مارکز کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه و آموزنده بازگو کردن راز

داستان های کوتاه جدید و خواندنی

(داستانک ها) داستان بازگو کردن راز دوست و دزدیده شدن کیسه پولها در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه و آموزنده « آرایشگر و خدا »

داستان آموزنده ی آرایشگر و خدا

( داستانک آموزنده ) داستان کوتاه و جالب « آرایشگر و خدا » مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: «من باور نمی …

بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه و آموزنده: با جان و دل گوش كردن !

داستان آموزنده

(داستانک زیبا) داستان آموزنده: با جان و دل گوش كردن ! مردي كه ديگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادي تقاضاي كمك كرد. به استاد گفت: «به محض اينكه يكي از ما شروع به صحبت مي‌كند، ديگري حرف او را قطع مي‌كند. بحث آغاز مي‌شود و باز …

بیشتر بخوانید »