بایگانی/آرشیو برچسب ها : فریدون مشیری

بهار را باور کن

بهار را باور کن

بهار را باور کن ؛ باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن …

بیشتر بخوانید »

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شعر در مورد بهار

شعری در وصف بهار؛ دلنوشته ای بهاری از فریدون مشیری، بهار موسم گل و بلبل و فصل محبوب بسیاری از شاعران است .  شعری از فریدون مشیری در مورد بهار بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید، برگهای سبز بید، عطر …

بیشتر بخوانید »

متن های عاشقانه رمانتیک

دل نوشته های عاشقانه احساسی

متن های عاشقانه رمانتیک؛ دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره‌ات طلاست یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟ عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟ اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟ تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی پس …

بیشتر بخوانید »

شعر های عاشقانه

شعر های عاشقانه

شعر های عاشقانه ؛ ای آرزوی اولین گام رسیدن بر جاده‌های بی‌سرانجام رسیدن کار جهان جز بر مدار آرزو نیست با این همه دل‌های ناکام رسیدن کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟ وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟ دل در خیال رفتن و من فکر ماندن او پخته‌ی …

بیشتر بخوانید »

نخستین نگاه

نخستین نگاه

نخستین نگاه ؛ نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت، نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت، نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنایی سپرد وبه مهمانی عشق برد، پر از مهر بودی پر از نور بودم، همه شوق بودی همه شور بودم، چه خوش …

بیشتر بخوانید »

شعر مادر داشتن

شعر و دلنوشته

مادر داشتن تاج از فرق فلک بر داشتن جاودان آن تاج بر سر داشتن در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن روز،در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن صبح، از بام جهان چون آفتاب، روی گیتی را منور داشتن شامگه،چون …

بیشتر بخوانید »

کاروان

عمر،پا بر دل من می نهد و می گذرد

کاروان عمر،پا بر دل من می نهد و می گذرد خسته شد چشم من از اینهمه پائیز و بهار نه عجب گر نکنم بر گل و گلزار نظر، در بهاری که دلم نشکفد از خنده ی یار چه کند با رخ پزمرده ی من گل به چمن؟ جه کند با …

بیشتر بخوانید »

چه پائیزی است…

چه پائیزی است

چه پائیزی ست نشسته رنگ جدائی به صفحه ی دل من شکسته شاخه ی امید و خانه خاموش است، تنیده تا سیه عنکبوت نومیدی فشرده پنجه و با روح من هم آغوش است   میان خانه ی ویرانه ی جوانی من، به هرطرف نگرم جای پای حرمان است زبان گشوده …

بیشتر بخوانید »

دلم خون شد از این افسرده پاییز

پاییز

شعر زیبای پائیز دلم خون شد از این افسرده پاییز از این افسرده پاییز غم انگیز غروبی سخت محنت بار دارد همه درد است و با دل کار دارد شرنگ افزای رنج زندگانی ست غم او چون غم من جاودانی ست افق در موج اشک و خون نشسته شرابش ریخته …

بیشتر بخوانید »