غمناک

(اشعار کوتاه) دلم شکست !

( شعر عاشقانه برای دلتنگی ها )

(اشعار کوتاه) دلم شکست !

دلم شکست! همان دل که غصّـه و غم داشت
به وسعت صد شب، او نهفـته ماتم داشت
به صورتم منگر آن که بر لبش خنده است
دلم هماره، غم و غصّه را دمادم داشت
به ابر تیره ی چشمم، هزار و صد لعنت
که کلبه ی دل من از عبور آن، نم داشت
دلم شکست! ولی جرم او فقط این بود،
که مهر و عاطفه را با غرور، با هم داشت

( سیاوش گودرزی )

*

*

*

ای دل به تو گفتم که مرو از پی دلدار
دیوانه شوی نیست ترا مونس و غمخوار
حرفم نه شنیدی و بلرزید وجودت
برحس نگاهی شده ای سخت گرفتار
فریاد مکن دل، رهِ عشاق دراز است
در پیچ و خم عشق نشسته غم بسیار
با چشم بگو اشک نشوید اثر رنج
شاید که کند خون مددی بر تو دگربار
افسانه شود قصه ی عاشق به تحمل
از شکوه به بزم دگران دست نگه دار
جعفر شنود درد تو ای عاشق همراه
شاید کند آسان گذر از این ره دشوار

*

*

*

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

*

*

*

مـن تــک درخـتِ خُــشکـم، در ایـن کـویـرِ تشنه
بـا شـاخـه ای شـکـسـتـه، از زخمه هایِ دشنه
هـر رهـگـذر بـه نـوعـی، زخـمـی زد وُ گـذر کرد
مـن سَـروی اسـتـوارم، در خـاک وُ گـِل نشسته
صد ریشه ام به خاک است، پیشینه ام چنان است
نـی چـون غـریـبـه گـانی، از بـاد غــم شـکـسـتـه
اینجا کویرِ عشق است، من هم درختِ عاشق
بَـر شـاخ وُ بـرگِ جـانَـم، صـد یـادگـار نـوشـته
آنـهـا کـه دشـنــه دارنـد، از درد خـبـر نـدارنـد
صــد زخمـه دشنـه هاشان، رویِ تنم نشسته
ایـنجا کـویـرِ خشکی ست، درمانده از محبت
گـُـلهایِ آدمـیـیـت، خـشـکـیـدن از قـسـاوَت
در ایـن کـویـرِ تـشـنـه، مِـهـری ز کَس نبینی
جُــز مُــردن صــداقــت، جُــز مَــرگِ آدمیـیت

*

*

*

ای آنکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریـزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
محبوس شدم گوشه ی ویـرانه ی عشقت
آوار غمت بـر ســـرم افتـــاد ، کجایی ؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نـدارم
در راه تــو دادم همه بـر باد ، کجایی ؟
اینجا چه کنم ؟ ازکه بگیرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تو فریاد ، کجایی ؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟

*

*

*

بر ما چه رفته است که دل مرده ایم ما؟
دل را به میهمانی غم برده ایم ما
گل های زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفته است که پژمرده ایم ما؟
سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر
سهم کلاغ های سیه چرده ایم ما
شاید به قول شاعر لبخندهای تلخ
“یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما”
باور کنید هیچ دلی را در این جهان
نشکسته ایم ما و نیازرده ایم ما
گفتی پناه می بری از بی کسی به چاه
ای بغض ناصبور مگر مرده ایم ما؟

*

*

*

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

*

*

*

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند
ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند
با من از این هم دلت بی‌اعتنا تر خواست، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند
اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …