خدایی

در هر چه دیده‌ام تو پدیدار بوده‌ای (اوحدی)

( دلنوشته های عاشقانه )

در هر چه دیده‌ام تو پدیدار بوده‌ای … اوحدی

در هر چه دیده‌ام تو پدیدار بوده‌ای
ای کم نموده رخ، که چه بسیار بوده‌ای

ما بارکرده رخت و طلب‌ کار روی تو
وانگه نهفته خود تو درین بار بوده‌ای

چون اول از تو خاست که عشاق را نخواست
آخر چه شد که از همه بیزار بوده‌ای؟

گفتی: برو، برفتم و گفتی: بیا، دگر
چونم فروختی که خریدار بوده‌ای؟

آنی که یک زمان ز تو ما را گزیر نیست
هر جا که بوده‌ایم تو ناچار بوده‌ای

گر بوده‌ای به حلقه‌ی خمارمان شبی
مانند حلقه بر در و دیوار بوده‌ای

گه در میانه نقط صفت گشته‌ای پدید
گاه از کنار دایره کردار بوده‌ای

دوش آنچه دزد برد ز ما در ضمان ماست
یا عهده بر تو بود که بیدار بوده‌ای

ما را مکن به رفتن بازار سرزنش
با ما تو نیز بر سر بازار بوده‌ای

با ما چو یک شراب ز یک جام خورده‌ای
ما مست چون شدیم و تو هشیار بوده‌ای؟

نوش دلست اگر شکر، ار زهر داده‌ای
هوش روان، اگر گل، اگر خار بوده‌ای

روزی اگر به وصل شوی یار اوحدی
منت منه كه با دگران يار بوده اى

( زمزار )

همچنین ببینید

کتاب چهارده ستاره در یک آفتاب نوشته شاعر آیینی شهر کرکوند جناب آقای حاج عبداله بهرامی

تو را نادیده کس اندر جهانت

(به قلم شاعر) آفریدگار … شعر از حاج عبداله بهرامی خداوندا تو رب العالمینی تو …