ای محمّد

اشعار و دلنوشته های عید مبعث

سروده های زیبا برای بعثت حضرت محمد (ص)

اشعار و دلنوشته های عید مبعث

این ندا آید ز سوی خالق ارض و سما

اِقرأ بسم ربّک الّذی خلق یا مصطفی

 ای رسول ِ،حیّ سرمد،جان فدایت،یا محمد

یا محمد یا نبی یا مصطفی یا مصطفی…

بعثت است و موج شادی تا ثریّا می رود

از حرا نور خدا تا عر ش اعلا می رود

از فروغ ِ،حیّ سبحان،شهر مکّه، شد چراغان

یا محمد یا نبی یا مصطفی یا مصطفی…

ای محبین ولایت زود ِ زود ِ زود ِ زود

وعده ی ما مکّه با نابودی ِ آل سعود

کن به حقّ ،نام زهرا،یک مدینه،قسمت ما

یا محمد یا نبی یا مصطفی یا مصطفی…

*

*

**

*

*

عید نجـات عـالم خلقـت مبارک است

آوای وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارک است

عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

ریحانه‌های زنده نهان گشته زیر خاک

عیـد حیات، عیـد ولادت مبارک است

عیـد نـزول وحـی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می‌رسد از شش جهت به گوش

بر قلب‌های مرده دمد روح از این سروش

از سنگ‌هــای غـار حـرا آیـد ایـن نـدا:

فریاد بی‌صدای خـدا تا بـه کی خموش؟

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای همـه سر تا قدم خروش

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی‌قرار توست

فصـل خـزان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

اقرأ! بخـوان! بخوان! که خداوندگار تو

بهر نجات خلق، تـو را برگزیـده است

اقرأ! بخوان! که پیش‌تر از خلقت وجود

ذات خـدا پیامبــرت آفریــده اسـت

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

مــا کبریـایـی و تـو پیــام‌آوری کنی

بنگر به کعبه ذکر بتـان یامحمّد است

فریاد بی‌صـدای جهـان یامحمّد است

خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت

با هم ندایشـان همگان یامحمّد است

آوای اولیـای خــدا تـا خـدا خـداست

هر لحظه با هزار زبان یامحمّـد است

در پهن ‌دشت ملک خـدا انقلاب کن

با دست ما تو بتکده‌ها را خراب کن

ای کل وحی، در نفـس جان‌فـزای تو

دیگر بـه تخته‌سنگ حرا نیست جـای تو

ما کرده‌ایم اراده که تا حشر، سرکشان

سـر آورند یکسـره بر خـاک پـای تو

ما کرده‌ایم اراده کـه بـر قلـۀ کمـال

باشـد در اهتــزاز، همیشـه لـوای تو

ای بت‌شکن که هست سر بت شکستنت

دسـت علـی بـود تبـر بـت شکـستنت

تو پیش‌تر ز خلق و پس از خلق، رهبری

هـم اولیـن رسـول هم آخـر پیمبری

پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس

با آن کــه از تمـام پیـام‌آوران سری

از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح

ای برتـرین سفیـر الهـی تـو برتری

تا روز حشـر، زنـدۀ جاوید، دین توست

قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست بـر تو برادر فقط علی‌ست

پیروز بـدر و خنـدق و خیبر فقط علی‌ست

شهـر بــزرگ علـم الـهـی فقــط تویـی

این شهـر را دری‌ست که این در فقط علی‌ست

شمشیـرِ حـق و شیـر خروشـان توست او

اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی‌ست

تو جان جان عالمی و جان تو علی‌ست

مـا حافظ توایم و نگهبان تو علی‌ست

امـروز، اوج قلـۀ هستـی سریـر توست

خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست

تـا دیـن زنـدۀ تـو نمیــرد نوشتـه‌ایم

غـار حـرا مقدمـه‌ای بـر غدیر توست

تـو شهریـار عالـم امکـان محمّــدی

حکم صریح ماست که حیدر وزیر توست

این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی‌ست

بعثت اگـر غدیـر نباشـد نمانــدنی‌ست

برخیـز تــا ابـوذر و سلمـان بپروری

مقــداد در تجلــی قــرآن بپـروری

در روزگار تیرگی و جهل و خودسری

اسـلام آوری و مسلمــان بپــروری

برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل

در سینه‌هـا محبت و ایمـان بپروری

فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو

سنگت اگـر زننـد سپـر شـو احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند

رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند

باید کلاف جان همه گیرند روی دست

بازار یوسفـی چـو تـو را مشتری شوند

تا مکتب تـو زنـده بمـاند چـو نـام تو

بایـد تمـام امـت تـو حیـدری شـوند

آغاز کار تو همه نور و هدایت است

اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان‌گسترت علی‌ست

تو خود پیمبری و پیـام‌آورت علی‌ست

حتـی اگـر تمـام جهان دشمنت شوند

ما یاور توایم و همه لشکرت علی‌ست

با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی

قـرآن ناشنـاختۀ دیگـرت علــی‌ست

هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو

حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی

ای قلـۀ کمــال سریــر تو یاعلی

تنهـا نه در صحابـه کـه در جمـع انبیا

هرگز کسی نبوده نظیر تو یـاعلی

مـا از طریـق تـو بـه محمّد رسیده‌ایم

غار حرای ماست غدیر تو یـاعلی

روز نخست تـا کـه ولـی آفریده شد

“میثم” هم از برای علی آفریده شد

*

*

**

*

*

احمد مرسل آن چراع جهان
رحمت عالم آشكار و نهان

آمد از رب سوى زمين عرب
چشمه زندگانى اندر لب

هم عرب هم عجم مسخّر او
لقمه خواهان رحمت در او

در جهانى فكنده آوازه
با خود آورده سنّتى تازه

دين بدو يافت زينت و رونق
زانكه زو يافت خلق راه به حق

سخن او برد تو را به بهشت
ادب او رهاندت ز كنشت

دل پر درد را كه نيرو نيست
هيچ تيماردار چون او نيست

بر تو از نفس تو رحيم‌تر است
در شفاعت از آن كريم‌تر است

از كرم، نزهوا و نزهوسي
مهربانتر ز تست بر تو بسي

گر تو خواهى كه گردى او را يار
از حرام و سفاح دست بدار

در حريم وي اى سلامت جوي
شرم‌دار از حرام و دست بشوي

اى فرو مانده زاروار و خجل

در حجيم تن و جهنم دل

گر تو را ديده هست و بينايي
چون ز دوزخ سبك برون نايي؟

پاك شو، پاك، رستى از دوزخ
كو رهاند ترا از آن برزخ

خاك او باش و پادشاهى كن
آن او باش و هر چه خواهي كن

تا به حشر اى دل ار ثنا گفتي
همه گفتى چو مصطفي گفتي

شمع بود آن هماى فرخنده
از درون سوز و از برون خنده

گنج همسايه بد دل پاكش
رنج سايه نبود بر خاكش

*

*

**

*

*

عید بعثت،عید الطاف داور/توأمان شد،خنده با چشمان تر
که محمد،شده بر ما پیغمبر/مبارک مبارک

او که با امر خدا آیه ی حق میخواند/اِقرا بِاسم ربِّکَ الذی خَلق میخواند
ذکر دل توحید و تبارک/این جشن فرخنده مبارک
رسول الله رسول الله مدد مولا مولا مولا مولا…

به شب خلق،تو سراج منیری/تو امیری،تو بشیر و نذیری
دست ما نه،دست عالم بگیری/یا مولا یا مولا
نور حق جلوه گر از ماه رخ مُصطفوی/جاهلیت شده منفور به نور نبوی
رسول امجد و اعظمی/امید همه ی عالمی
رسول الله رسول الله مدد مولا مولا مولا مولا…

آرزوی ِ،همه ی ما این باشد/پیروی از،مکتب و آیین باشد
هستی ما،به فدای دین باشد/یا مولا یا مولا
ما که بر مکتب نورانی تو دل بستیم/جان نثاران تو و عاشق حیدر هستیم
می مانیم همه با عنایت/تا آخر یاور ولایت

*

*

**

*

*

عرب در جهل کامل غوطه ور بود
درخت کفرشان هم بارور بود

همه سرگرم شرک و بت پرستی
ودختر خار بر چشم پدر بود

به زیر خاک زنده دفن دختر
برای هر عرب نوعی ظفر بود

در این احوال تقدیر الهی

معین کردن دینی دگر بود

برای امر ابلاغش خداوند
به دنبال رسولی دادگر بود

میان مردم آن روز مکه
محمد(ص)نزد او محبوبتر بود

چهل سالی زعمرش می گذشت و
محمد شمس ومکه چون قمر بود

رسید آن لحظه ی موعود ،در غار
محمد (ص)غرق نجوایی دگر بود

به ناگه جبرئیل آمد کنارش
نبوت را برایش خوش خبر بود

بگفتا ای رسول ا…اقرآ
به نام آنکه خلقت را اثر بود

بدینسان بعثتی آمد پدیدار
که آنرا عدل وحق جوئی ثمر بود

پیمبر شد رسول دین اسلام
که آخر دین رب دادگر بود

برای مسلمین عید است اینروز
بر ایشان مطلع فتح وظفر بود

*

*

**

*

*

 تویی هم مصطفی و هم محمد
تو را در آسمان نامند احمد

تـو کانــون صفـــا مــــرد یقـینی
تو عیـن رحمـه للعـالمینی

تو اکـنـون شهــر علــم و اجتهادی
تو رب النوع شمشیر و جهادی

 تو خورشیدی شدی در گوشه غار
بر نور تو شد خورشید و مه تار

 بتـاب و روشنـی بخش جهان باش

مـهـین پیغـمبر آخر زمان باش

عید پیامبری رسول خدا مبارك
از بعثت او جهان جـوان شد

گیتـى چو بهشـت جاودان شد
این عید به اهل دین مبارک

*

*

**

*

*

امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست

اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توست

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست

خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

بعد از هزار سال دگر می شناسمت
وقتی که جای جای دلم ردّ پای توست

فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه می شنوم از صدای توست

*

*

**

*

*

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟

«تبت یدا… » ابی لهبان شعله می کشند
تا پرده ی نمایش شب را دریده ای

رویت سپیده ای ست که شب های مکه را …
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای

باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای

دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای

دریای رحمتی و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای

حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی که در آیینه دیده ای

*

*

**

*

*

آفتابِ عالم آرا آفتابی می‌کند

با اشعه رنگِ دلها را شهابی می‌کند

این چه دریائیست اعجازی حسابی می‌کند

چشم هر بیننده‌اش را نقره آبی می‌کند

خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است

این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است

کوه نور و صخره‌هایش خم شده در سجده‌اش

آشنا غار حرا با نغمه‌‌ی هر سجده‌اش

بوته‌های این بیابان گوئیا در سجده‌اش

می‌کند هم خاک و باد و آب و آذر سجده‌اش

کیست این جبریل دارد می به جامش می‌دهد

هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش می‌دهد

نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل

رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل

ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل

بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل

کینه‌های مانده در دل با اخوت ختم شد

تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد

عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده

دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده

عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده

روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده

لحظه‌ی پرواز آمد بال‌ها را باز کن

شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن

*

*

**

*

*

وصلِ یار

نبض هستی لرزه بر رگ‌های کوهِ نور زد

باغبان انبیاء گل نغمه‌ای مسرور زد

چشمِ کوه‌های دگر پیش حرا تاریک بود

چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد

بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا

صد ملک با بال‌های سر درش را تور زد

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل

فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد

با چنین والا مقامی چشم‌ها را خیره کرد

تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد

دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف

سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد

دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود

گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد

*

*

**

*

*

یا ایها المدثر

از سال‌ها عزیمت

گویا که آمدی تو!

سردی ز چیست آخر؟

می‌لرزی از چه احمد؟

این بار آمدی تو!

این بار گو چه دیدی

در حال روزه‌داری

وقت نماز آری؟!

این بار گو چه دیدی؟!

این بار آمدن نیست

این بار فرق دارد

انگار رفتنی شد

چشمان برق بارد

انگار آشنایی می‌خواندت محمّد

می‌گویدت صدا با

آرامشی مؤثر

برخیز ای محمّد

یا ایها المدثر

*

*

**

*

*

گشت مبعوث آن که عالم زنده شد از کیش او
از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید

از حرا آیات رحمان و رحیم آمد پدید
یا نخستین حرف قرآن کریم آمد پدید

صوت اقرأ بسم ربک مى رسد بر گوش جان
یا که از کوه حرا خلق عظیم آمد پدید

بانگ توحید است از هرجا طنین افکن به گوش
فانى اصحاب شیطان رجیم آمد پدید

سید امى لقب بر دست قرآن مى رسد
یا به گمراهان صراط مستقیم آمد پدید

فاش گویم عقل کل فخر رسل مبعوث شد
آن که گردد ز اعجازش دو نیم آمد پدید

قصه لولاک باشد شاهد گفتار من
یعنى امشب عالم آرا از قدیم آمد پدید

در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه گر
آن چه اندر طور سینا بر کلیم آمد پدید

نغمه اللّهُ اکبر از حرا تا شد بلند
بت پرستان را به تن لرزش ز بیم آمد پدید

گر قریش او را یتیمش خواند اما در جهان
بس شگفتى ها ازین دُرّ یتیم آمد پدید

منجى نوع بشر داراى آیات مبین
صاحب خلق خوش و لطف عمیم آمد پدید

گفته «ما اوذى مثلى» به عالم روشن است
پیشواى خلق با قلب سلیم آمد پدید

بود اگر باغ جهان پژمرده از طوفان جهل
حال بر این بوستان خرّم نسیم آمد پدید

گشت مبعوث آن که عالم زنده شد از کیش او
فاش گویم محیى عظم رحیم آمد پدید

حب و بغض او نشانى از بهشت و دوزخ است
قصه کوته، صاحب نار و نعیم آمد پدید

زد تفأّل «ثابت» از قرآن به نام مصطفى
حرف بسم الله الرحمن الرحیم آمد پدید

*

*

**

*

*

امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست

اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توست

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست

خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

بعد از هزار سال دگر می شناسمت
وقتی که جای جای دلم ردّ پای توست

فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه می شنوم از صدای توست

*

*

**

*

*

امشب شب غار حرا از روز روشن تر شده
امشب فضای مکه پر از جلوه ی کوثر شده

امشب جهان رشک جنان امشب زمین کوثر شده
امشب امین وحی حق نازل به پیغمبر شده

امشب محمد کرده بر تن خلعت پیغمبری
یا گوش شو تا بشنوی یا چشم شو تا بنگری

ای مکه احمد آمده آغوش خود را باز کن
ای کعبه بر دور سر آن جان جان پرواز کن

ای بت ثنای مصطفی با نام حق آغاز کن
ای آفرینش یک صدا آهنگ وحدت ساز کن

ای جامعه بیدار شو قرآن صلایت می زند
فریاد زن پاسخ بگو احمد صدایت می زند

یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را
ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا

تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا
ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ

این خلق خواب آلوده را بیدار کن بیدار کن
اقرأ بخوان اقرأ بخوان تکرار کن تکرار کن

تو سروران را سروری تو رهبران را رهبری
تو از تمام انبیا هم بهتری هم برتری

تو کشتی توحید را هم ناخدا هم لنگری
تو اولین روشنگری تو آخرین پیغمبری

پیغمبران یک کاروان، تو کاروان سالارشان
پابست تو، با دست تو وا شد گره از کارشان

ای آشنای عالمی ای عالمی بیگانه ات
ای سینه ی صافی دلان لبریز از پیمانه ات

ای کل عقل و عقل کل ای عاقلان فرزانه ات
ای شمع جمع عالمی ای مهر و مه پروانه ات

سنگ تو باید سینه ی نا اهل ها را بشکند
تا حمزه ات پیشانی بوجهل ها را بشکند

ما بر تو از صبح ازل حکم خطیری داده ایم
ما بر تو تا شام ابد خیر کثیری داده ایم

ما خلق را مانند تو مهر منیری داده ایم
ما بر تو مانند علی شمشیر و شیری داده ایم

ای وهم گم در جاه تو پیوسته تابان ماه تو
پیغمبر محبوب ما دست علی همراه تو

ای در بدن جانت علی تسلیم فرمانت علی
تفسیر قرآنت علی شمشیر برانت علی

آغاز و پایانت علی پیدا و پنهانت علی
شیر خروشانت علی اول مسلمانت علی

بر قله ی اندیشه ها پرواز کن پرواز کن
راهی که باید طی کنی با یا علی آغاز کن

ای تا قیامت جاودان اسلام تو آئین تو
ای نقش لبخند خدا روی لب خونین تو

دشمن هم از کف داده دل بر منطق شیرین تو
قرآن و عترت تا ابد رمز بقای دین تو

باز از حرای دیگری پیغمبری آغاز کن
دام نفاق و فتنه را از پای امت باز کن

با اتحاد دشمنان ایجاد گشته خیبری
تا بشکند ارکان آن تا بر کند از آن دری

ای کاش تا بار دگر آید به میدان حیدری
آید به میدان حیدری با ذوالفقار دیگری

فریاد، یا للمسلمین آیا شود از آستین
بار دگر آید برون دست امیرالمؤمنین

ای حیدر خیبر شکن پیروز این میدان تویی
ای حجت ثانی عشر هم نوح هم طوفان تویی

هم مصلح کل بشر هم حامی قرآن تویی
امّید محرومان تویی فریاد مظلومان تویی

ای آفتاب دل برآ از پرده ی غیبت درآ
ای غیبت کبری برو ای دوره ی هجران سرآ

ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت
در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت

خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت
بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت

ای موسی دوران بیا ای عیسی قرآن بیا
ای نوح کشتیبان بیا عالم شده طوفان بیا

باز آ که بی تو شیعه را جز خون دل در کام نیست
بازآ که امت را به دل آنی دگر آرام نیست

از حق به غیر حرف حق از دین بغیر از نام نیست
اسلام بی خط شما با ا… قسم اسلام نیست

تا ماه و خورشید و فلک تا عالمند و آدمند
«میثم»، غدیر و بعثت و قرآن و عترت با همند

( زمزار )

همچنین ببینید

یا اباصالح

تو، معنى کلمات همیشه زیبایى

( دلنوشته ای برای امام زمان عج ) بهار رویا … شعر از محمد عزیزى …