(داستانک) داستانک جالب؛ پیشگوی پادشاه روزي پیش گوي پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلاي عظیمی براي پادشاه اتفاق خواهد افتاد. پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که می توانست پیش از وقوع حادثه کاري بکند. پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور …
بیشتر بخوانید »داستانک آموزنده
داستان آموزنده «تفاوت عشق و هوس»
( داستانک ) داستان آموزنده «تفاوت عشق و هوس» پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را “ابر نیمه تمام’ گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا …
بیشتر بخوانید »داستانک زیبای راز زندگی
(داستانک ها) داستانک زیبای راز زندگی در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن فرشته دیگری گفت …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه اشک پدر
( داستانک ها ) داستان کوتاه اشک پدر هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است…» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم. پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه و آموزنده بوی کینه
( داستانک ها ) داستان کوتاه و آموزنده بوی کینه معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه ؛ آلبرشت نقاش در نورنبرگ
( داستان های زیبا و خواندنی ) داستان کوتاه ؛ آلبرشت نقاش در نورنبرگ در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی ساعتهای طولانی در روز، به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه و آموزنده بز را بکش !
( داستانک های زیبا ) داستان کوتاه و آموزنده بز را بکش ! روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند …
بیشتر بخوانید »داستانک آموزنده پسرک واکسی
داستانک آموزنده پسرک واکسی ( داستان های کوتاه و زیبا ) ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟ کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.» به چابکی یک …
بیشتر بخوانید »داستانک زخم نوشته به قلم حسین پناهی
( داستان های کوتاه و زیبا ) داستانک زخم نوشته به قلم حسین پناهی پشت چراغ قرمز پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت : چسب زخم نمی خواهید ؟ پنچ تا ، صد تومن ، آهی کشیدم و با خود گفتم : تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ، …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه و زیبای خرید معجزه
(داستانک ها) داستان کوتاه و زیبا خرید معجزه وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود ، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه …
بیشتر بخوانید »