شعر های عاشقانه

دوبیتی های عاشقانه

دوبیتی های عاشقانه و زیبا؛

آن دوست که عهد دوست داری بشکست
میرفت و مَنَش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
::
::

آفتابی شدی ای عشق صفای قدمت
ولی از حادثه ای تلخ خبر می دهمت
خاطرت هست که بر خامی من خندیدی ؟
خامم اما نه چنان باز که باور کنمت
::
::
خوشی ها دردها تقسیم بر دو
چه با هم یا جدا تقسیم بر دو
خدایی زندگی با عشق یعنی
شبیه ما دوتا تقسیم بر دو
::
::
ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﻟﮕﻴﺮﻡ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻛﻪ ﺻﻔﺖ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﺸﺪﻡ
ﻣﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ﺩﮔﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻢ ﺗﻠﻪ ﺍﻱ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻲ ﺗﻠﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﻧﺠﻴﺮﻡ
::
::
قلبم تهی ز شوق و رنگ
قلبم را جنگ آب و نهنگ
قلبم تباه ز تاریکی و ننگ
قلبم مرده در آغوش سنگ
::
::
تو زیبایی و همچون موج دریا پر هیاهویی
منم تشنه کویری که ندارد هیچ آهویی
بیا یک شب کنارم تا سحر بنشین ببین جانا
که خوشتر باشد از صد موج این بی ها و بی هویی
::
::
گفتمت عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی ز دل مدفون شده
عالم از زیبائیت مجنون شده
::
::
قایق کاغذی رو آب داره میره
من نگاش میکنم و گریم میگیره
قایق کاغذی میره و میدونم که
برای گریه کردن دیگه دیره
::
::
در دیده ی ما نقش رخ دوست اگر نیست
یادش به دلم لحظه ای از سینه جدا نیست
در سینه ی بی کینه ی ما نقش تو جاریست
هرچند که در دیده ی ما جای تو خالیست
::
::
ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﮐﻨﻢ ؟
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺁﺏ ﮐﻨﻢ ؟
یک ﻗﻄﻌﻪ ﯼ ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﻔﺮﺳﺖ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺧﻮﺩ ، ﻗﺎﺏ ﮐﻨﻢ
::
::
شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من ، دلبر بارانی من
::
::
مثل عادت نیستی تا ساده انکارت کنم
تو نفس های منی باید که تکرارت کنم
مقتضای بودنی یعنی که بی تو نیستم
زندگی بخشی و باید عمر ایثارت کنم
::
::
کنار من که قدم میزنی هوا خوب است
پر از پریدنم و جای زخم ها خوب است
قدم بزن ، پُرم از حس “در کنار تویی”
قدم بزن پُرم از حس اینکه “ما” خوب است
::
::
برای دل من ، من از تو آن می طلبم
وز گمشده ی خویش نشان می طلبم
سر هر مصرع را بردار و بخوان
هرچه شد من از تو آن می طلبم !
::
::
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی در مرگ را …
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این این رمیده ی سر در کمد را
::
::
دیشب از تلخی این فاصله ها زار زدم
قاب خالی سیاهی روی دیوار زدم
طاقتم طاق شد و حوصله ام هم سر رفت
لحظه و ثانیه را به حکم خود دار زدم
::
::
منم که تا تو نخوابی نمی برد خوابم
تو درد عشق ندانی ، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمی خواهد
به یک اشاره می افتد درخت فرسوده
::
::
گر توانی از محبت حلقه در گوشم کنی
حیف باشد که مرا چون شمع خاموشم کنی
من که از یاد تمام آشنایان رفته ام
وای بر من گر تو هم روزی فراموشم کنی
::
::
پر است خلوتم از یاد عاشقانه او
گرفته باز دل کوچکم بهانه او
نسیم رهگذر این بار هم نیاورده
به دست قاصدکی نامه یا نشانه او
::
::
گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچکس
مدح من دشنام لیلی باد و بس
::
::
آﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ که ﺑﺰﺭﮔﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ تنهاست ، ﺑﺨﻨﺪ
ﺩﺳﺘﺨﻄﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩ
ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺎغذی ﻣﺎﺳﺖ ، ﺑﺨﻨﺪ

::
::
قسمت این است که در فاصله ها پیر شویم
و اسیر شب تنهایی تقدیر شویم
قسمت این است که یک عمر مسافر باشیم
تا از این دور زدن های زمان سیر شویم

(اس ام اس خور)

همچنین ببینید

شعر عاشقانه

(شعر) چه گُلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی

( شعر عاشقانه ) تو بسوز شهریارا … سروده ای از استاد شهریار رهی از …