بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر

می شود پیدا مزار بی نشان فاطمه(س) … (شعر)

فاطمه س

(اشعار مذهبی) میشود پیدا مزار بی نشان فاطمه(س) … (شعر) شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه باز هم گسترده شد بر شیعیان فاطمه فاطمیّه آمد و دست مرا زهرا گرفت تا که باشم چند روزی میهمان فاطمه در میان مصحفش نام مرا هم او نوشت روزی ام …

بیشتر بخوانید »

بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست … (دلنوشته)

مهدی موعود

( اشعار امام زمان عج ) بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست … (دلنوشته) بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست صفای فاطمیه از صفای مادرتوست اگر كه سائلم و نوكر همیشه گی ام فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست تمام عزت شیعه رحین منت اوست تمام …

بیشتر بخوانید »

تک بيت هایی زیبا از رهی معیری

عاشقانه

( دلنوشته هایی عاشقانه ) تک بيت هایی زیبا از رهی معیری نه باک از دشمنان باشد، نه بيم از آسمان ما را خداوندا، نگه دار از بلاي دوستان ما را * از محبت نيست، گر با غير، آن بدخو نشست تا مرا از رشک سوزد، در کنار او نشست …

بیشتر بخوانید »

در سینه ام ز دوری تو غیر آه نیست … (دلنوشته)

شعر امام زمانی

( اشعار فراق امام زمان عج ) در سینه ام ز دوری تو غیر آه نیست … (دلنوشته) در سینه ام ز دوری تو غیر آه نیست ما را به غیر سایه ات آقا پناه نیست وقتی که هست جلوه ی خورشیدی شما اصلا مجال جلوه ی انوار نیست ای …

بیشتر بخوانید »

علی پناه همه خلق و تو پناه علی … (دلنوشته)

فاطمیه

(شعر و دلنوشته در مدح فاطمه سلام الله علیها) علی پناه همه خلق و تو پناه علی … (حسین ایزدی) علی پناه همه خلق و تو پناه علی میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی علی کنار تو قد راست می کند یعنی وجود حضرت تان بوده تکیه گاه علی …

بیشتر بخوانید »

عشق یعنی انتظار و انتظار … (دلنوشته)

عشق

(دلنوشته) عشق یعنی … (صادق علی حسینی) عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن عشق یعنی سر به در آویختن عشق …

بیشتر بخوانید »

عشق یعنی خاطرات بی غبار … (حسین بوسر)

عشق

( شعر زیبا ) شعر عشق یعنی … (حسین بوسر) عشق یعنی خاطرات بی غبار … دفتری از شعر و از عطر بهار عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز … زمزمه از عاشقی با سوز و ساز عشق یعنی چشم خیس مست او … زیر باران دست تو در …

بیشتر بخوانید »

شعر راز خاکستر … (امیرهوشنگ ابتهاج)

راز عم آلود

(شعر) شعر راز خاکستر … (امیرهوشنگ ابتهاج) به جز باد سحرگاهی كه شد دمساز خاكستر؟ كه هر دم مي گشايد پرده ای از راز خاكستر به پای شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند كسي زان جمع دست افشان نشد دمساز خاكستر تو پنداری هزاران نی در آتش كرده اند اینجا …

بیشتر بخوانید »

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش … (هوشنگ ابتهاج)

غربت تنهایی

(دلنوشته) جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش … (هوشنگ ابتهاج) زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران ، غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کزجان شکیب هست و زجانان شکیب نیست گم گشته ی دیار محبت کجا رود نام …

بیشتر بخوانید »

بگشــای بنــد مشـــکل از کـار مستمندان … (الیار)

کمک

( دلنوشته ها ) بوی باران … بگشــای بنــد مشـــکل از کـار مستمندان با دست اگــر نباشد، شاید بود به دنــدان شادی اگر به دل ها، چون جامه پاره گردد بـردوز و برهم آور چون قـرص ماه تابان گــر سکــه ی نکویــی، دادی به دردمندی از دل بــرون کـن آن …

بیشتر بخوانید »