بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر

هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار … (پروین اعتصامی)

حقیقت گل ها

(شعرهای زیبا) هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار … (پروین اعتصامی) هفته‌ها کردیم ماه و سالها کردیم پار نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار گاه سلخ و غره بشمردیم …

بیشتر بخوانید »

جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را … (سعدی)

جوانی - پیری

(شعر زیبا) جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را … (سعدی) با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب با یکی افتاده‌ام کو بگسلد زنجیر را چون کمان در بازو آرد سروقد …

بیشتر بخوانید »

جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست … (عبید زاکانی)

دلریائی

( شعر زیبا ) جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست … (عبید زاکانی) جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست مدام آتش شوق تو در درون منست چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن طریق …

بیشتر بخوانید »

خار غم را بر کن از جان، خاک کن … (الیار)

عاشقانه

( غزلی زیبا و دلنشین ) صفای دل … رو غبــار کیـن دل را پاک کن خار غم را بر کن از جان، خاک کن خـانـه ی دل را بیـارای از کرم در صفــایش، شهـره ی افلاک کن تا نشیـند گوهر عشق اندر آن با گـــلاب صـدق جان نمنــاک کن …

بیشتر بخوانید »

ما را کنون بر آهنين مردان نياز است … (اديب برومند)

گل زیبا - عاشقانه

(اشعار زیبا ) ما را کنون بر آهنين مردان نياز است … (اديب برومند) از جمع ياران، دلنوازان جمله رفتند مژگان گشا، کافسانه سازان جمله رفتند جاي سم اسب سبک تازان در ايندشت گويد که بنگر، يکه تازان جمله رفتند ماندند از جمع سر افرازان قليلي باقي از اين گردن فرازان جمله رفتند …

بیشتر بخوانید »

مرا دیوانه ای بدنام گفتند … (فروغ فرخزاد)

گل زیبا - اشعار -دلنوشته

( شعر زیبا ) شعری زیبا از فروغ فرخزاد نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پرسوز ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور …

بیشتر بخوانید »

باران که شدی مپرس این خانه کیست … (شعر باران)

باران

(شعر و دلنوشته) باران که شدی مپرس این خانه کیست … (شعر باران) باران که شدی مپرس این خانه ی کیست سقف حرم و مسجد و میخانه یکی ست باران که شدی پیاله ها را نشمار جام و قدح و کاسه و پیمانه یکی ست باران! تو که از پیش …

بیشتر بخوانید »

من زنده گــردم با گهــر، با گوهـری از کان تو … (الیار)

عشق

( دلنوشته ای عاشقانه و زیبا ) گوهر عشق … من زنده گــردم با گهــر، با گوهـری از کان تو دارم به جــان سرمـایـه ای از مایه هـای جان تو آن کان تو ارکان دل، در خــانه ای ازآب وگـل رویــد اگــر نوری در آن، از دیــده ی فتـان تو …

بیشتر بخوانید »

(دلنوشته) نپوشم دیده از حسنت، بپوشی یا ڪه بنمایی!

امام زمان عج

(شعر درباره امام زمان عج ) (دلنوشته) نپوشم دیده از حسنت، بپوشی یا ڪه بنمایی! نمی گیرم دل از دامت، ببندی یا ڪه بگشایی! نپوشم دیده از حسنت، بپوشی یا ڪه بنمایی! بمیرم از فراقت یا بمانم زنده بر وصلت برآرم ناله یا خاموش بنشینم چه فرمایی! نڪوتر می شود …

بیشتر بخوانید »

عشـــق است آب پاکی بر دامن گناهان … (الیار)

شعر عاشقانه

( دلنوشته زیبا ) حلقهٔ می … دوش انــدرون جـانم سودای دیگر آمد بر کوی می فروشان دل رفت و لب تر آمد گفتم که از چه رویی، غوغا به جانم افتاد گفتــا که با گل و مُل آســـودگــی سر آمد در حلقــه ی گنــاه عصیــان آدمــم من از آن …

بیشتر بخوانید »